نامه های چهارشنبه

چهارشنبه ی چهل و سوم: امان

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ب.ظ

و امان

امان از لحظه هایی که شما به نظاره ایستاده اید و ما غافلانه زندگی را مردگی میکنیم.


سلام حضرتِ امانت

به راستی که خوش امانت دارانی نیستیم، ما که نمیدانیم و نفهمیده ایم شما را چرا و چطور و چگونه به انتظار ایستاده ایم. ما که نمیدانیم چه نعمتی از دست داده ایم. ما که نمیدانیم از چه محروم گشته ایم. ما که وارثانِ انتظاری هستیم از پیشینیان به ارث برده که بیمِ آن داریم هرگز شیرفهمِ بودنتان نشویم و این وجهِ مشترکِ ما با همان قبایل پیشین است، بیم، بیمِ امانت نداری، بیمِ امانت داری، بیمِ دیدار.

به راستی که در روزگاری که شما هستید و نیستید، همه چیز امانت است، چشم و گوش و دهان و دندان و قلب و مغز و هرآنچه هست امانت هایی ست در دستِ انسان که باید حفظ شود، ما حافظانِ امانت هایی هستیم که باید مطابق فطرت حفظشان کرد تا شاید لحظه ی دیدار فرارسد و شاید ...


به راستی که این روزها میترسم آقا

از اینکه من هم مثل پیشینیان، من هم مثلِ آنان باشم که یک سال و دوسال و سیصد سال و هزار سال پیش بودند و نوشتند و گفتند و به انتظار نشستند و ایستادند و مرگ امانشان نداد ...


و امان ، امان از مرگِ لحظه ایِ زندگی که شما ما را به نظاره ایستاده اید و این ماییم که خود را میکُشیم و میکُشیم و میکُشیم بی توجه به آنکه این نبخشیدن ها و تندی ها و کینه ها و سخت گرفتن ها، پرده ها را ضخیم تر میکند و لحظه ی دیدار را کشدار تر ...


و امان از روزگارِ امانت داری ما ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">