نامه های چهارشنبه

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

چهارشنبه ی دوازدهم: آینه کاری

چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ب.ظ

سلام حضرتِ آینه.

خوبید؟

خوش اید؟

سلامت اید ان شاالله؟


این قانونِ آینه ها و دنیای آینه کاری شده بدجوری مرا درگیر کرده ... اگر آنکه میبینم به چشمم خوب باشد، یعنی من خوبم، اگر بد باشد یعنی من بدم. قشنگ است آقا نه؟ هم قشنگ است هم ترسناک، هم تلخ است هم شیرین.

این ماجرای آینه کاری ... آینه هایی که اعم است از میز و نیمکت و چوب و سنگ و شیشه تاااا آدمیانی که یکی سفید است و یکی سیاه و یکی خاکستری. آقا میدانید، خودم را که میگذارم جای شما خیلی قشنگ است، اینکه شما مرا چجوری نگاه میکنید اصلا همه ی سوالها و فرضیه های در مورد شما را همین یک قانون جواب میدهد.

شما مرا، نه فقط مرا، همه را خوب میبینید آقا. همه را ... اصلا همه را رنگِ خودتان، عینِ خودتان میبینید آقا ... اینکه من امروز مردمی را بی عار و درد و مسخره و مزخرف دیدم یعنی که خودم، یعنی که خودم همه ی اینها هستم. اینکه مردمی را خوب و آرام و صادق و مهربان میشناسم یعنی که خودم همه ی اینها هستم.


حضرتِ صدق

استغفارهای مادرمان زهرا، از این رو بود که ما را خوب میدید، استغفارهای شما برای ما از این روست که ما را خوب میدانید، ما را تواب میدانید، ما را ... . چه بزرگید آقا ...


حضرتِ قشنگ

حضرتِ یار

حضرتِ همراه

حضرتِ نگران

این دنیای آینه کاری را دوست دارم، این قانونِ آینه کاری را دوست دارم، این فراز و نشیبِ مهربانیِ آینه کاری را دوست دارم، این دوست داشتنیِ عظیمِ دنیا را دوست دارم.


خدا برای بنده هایش همانی ست که در ذهنِ آنهاست، خدا برای هر کدام از بنده هاش همانی ست که میبینندش. "ولیّ" همانی ست که در وجودِ بنده است. مادر همانی ست که در وجودِ کودک است. میز همان اندازه میز است که در وجودِ من میز باشد و همین طور ماه و ستاره و شب و روز و خواهر و برادر و ...


دوست ندارم نامه تمام کنم. تن خسته ام و روحِ سرگردانِ خویش به ساحل رسانده، گویی شده ام مصداق بارزی که برایم بخوانند:

مبارکت ای صبور شب ها

به صبح تابان

رسیدی آخِر

ز تن پراکندگی گذشتی

به مطلقِ جان

رسیدی آخِر


دوستت دارم حضرتِ مُدام.


  • انارماهی : )

چهارشنبه ی یازدهم: سخت‌جانی

چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ

سلام حضرت آسان

شما میدانید سخت چیست؟ میدانید سخت جانی به چه میگویند؟ میدانید سینه تا چه حد تحمل درد دارد؟ لابد به قدر ماجرای کوچه ... لابد به اندازه ی ماجرای نعل اسب ها ... لابد به قدر تشنگی . اینها برای شما معنی سخت است، معنی تنگی، معنی فشار، معنی گره ... معنی یک درخودگوریدگی حاد .

مرا چه شده آقا؟

حضرت بابا، حکایت پیش که برم؟ سخن با که گویم؟ دوشنبه همانقدر برایتان نوشتم که مرا به اندازه ی امام جواد امام باشید ... اما انگار، چون ما که باید فرزند زمانه ی خود باشیم، شما نیز امام زمانه ی خودید. سر بر شانه ی که گذارم و این درد را بگریم؟

حضرت بقیع

دلم مدینه میخواهد، به امضای شما ... حضرت معنا، دلم کلمه میخواهد به نیت شما و دلم ... راستی شما میدانید دل چیست؟ 

این بلاست؟

این ابتلاست؟

این چیست آقا؟ در کدام سوره؟ در کدام معنی؟ در کجا بجویمش؟ ما ماحصل سعی خویشیم پس ... باشد ... هرچه شما بخواهید و بگویید باشد اما کاش بودید آقا که بگویید چه کنم ...

خمیده قامت طی جوانی میکنم به امید شباهتی ...

اما آقا

ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود‌

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی دهم: سخن

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۰ ب.ظ

سلام حضرتِ گوش

ما را حرف و سخن هایی پیش میاید که دوست داریم با کسی بگوییم. سخن از دل، از دیده ها و شنیده ها، از خواب ها و بیداری ها. حرفهایی که انگار تا وقتی با کسی نگفته ایم رویِ دلمان سنگینی میکند و از طرفی همین که دندان ها را رد کرد و رسید به گوش دیگر آن لذتی را که داشته ندارد. سخنانی که انگار فقط باید به اهلش گفت و پیدا کردنِ اهلش آنقدر سخت است که ترجیح میدهی سکوت کنی و پیدا نکردن و نگفتنش هم چون سوختنِ مغزِ استخوان، آزارت میدهد.

پس، سخن با که توان گفت؟

در خیال، هرچه این و آن را مقابلِ خود بیاورم و به شرحِ مفصلی حکایت بگویم، باز سبک نمیشوم، در بیداری هم، جز خیالِ شما که انگار هر حرف و سخنی را خریدارید. انگار گوش اید آقا. تماماً سمع اید حرفِ منتظرانتان را و کدام حرف است که جز به گوش های شما محرم باشد؟


حضرتِ راه

جماعتی از روزها قبل روانه ی حرمِ جدتان شده اند و ما اینجا جاماندگان از قافله به نیتِ همراهیِ با آنان قدم برمیداریم، و کسی چه میفهمد جز شما که سخنِ جامانده و به نیت همراه شده، چه سوزِ جگر سوزی دارد. جز کیفِ فهمِ شما آدم را رام نمیکند از این جاماندگی. شما که خودِ راه اید، شما که قرار نیست از جایی به جایی برسید، شما که قرار است منتظر باشید تا به شما برسند، قطعا این نیت ها و اشک ها و انتظارها را بیشتر میفهمید.


آقا

این روزها سخت گذشت و به نیتی شیرین شد و به انتظاری و وعده ی ان شاالله سال بعد ی، طی شد. اما از کدام راه میتوان شما را طی طریق کرد؟ کدام مرز به راهِ شما میرسد؟ کدام عمود؟ موکبِ چندم؟ قرارمان کجا آقا؟ دلم تنگ شده، کاش بودید آقا. اربعین سنگین است، هرکار بکنی، سنگین است.


اینجا که رسم و رسوم به آدابِ ما زمینی هاست، برای اربعینِ هر فوت شده ای آنهایی را دعوت میکنند که روزِ تشییع بوده باشند ... آقا، ما روزِ تشییع جد بزرگوارتان حسین بن علی علیه السلام، بودیم یا نبودیم؟ امروز دعوت بودیم یا دعوت نبودیم؟ نیت هایمان در قدم های آنهایی که پیامکِ به یادتان هستم شان دلمان را خنک میکرد، حساب شد؟

راستی آقا برای منِ کربلا نرفته چرا نمیگویید کربلا چه شکلی ست؟ کوچه هایش، درهایش، زمینش، سنگ هایش، خانه هایش، نعلِ اسب هایش، کربلا چه شکلی ست آقا؟ ...


کاش بودید آقا، نه که نباشید ها، ولی .. کاش بودید آقا

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی نهم: روضه

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۶ ب.ظ
سلام حضرتِ مکشوف
استاد پرسید چه کسانی دوست دارند روضه خوان باشند، خیلی ها دست بلند کردند، من نه. فکر میکردم به این که روضه خوانی آداب دارد. آدابی بیشتر از صوت و لحن. روضه خوانی اشک میخواهد. اشکِ روان. بغض نه، اشک. آدم باید اشک بریزد که روضه بخواند نه اینکه روضه بخواند که اشک بریزد. همه از گریه ی طفلِ مادر از دست داده میگریند، چون طفل اشک میریزد که روضه میخواند و کجایی مادر سر میدهد.

کجایی آقا؟ این هفته زیاد این را پرسیدم. به سوره ی مدثر رسیدیم، من گفتم کاش بودی آقا، درس واژه ها را رد کردیم، گفتم کاش بودی آقا. رسیدیم به کافرون، کاش بودی آقا. حتما اگر بودی این روزها شکلِ دیگری بود. نه که نباشی ولی ... کاش بودی آقا. من این هفته سرگشته ام. احساس میکنم وجودم به یک "یا ایها الکافرون"ِ بلند نیاز دارد. که یک بار بگوید من آنچه شما منتظرش هستید را نیستم، بعد باز بروند چیز دیگری بیاورند و باز بگویم نه، و باز نه و باز ... و در آخر برسم به اینکه آقای شما برای شما و آقای من برای من.

حضرتِ دل تنگی
دلتنگم. سخت دل تنگم. "رهبر"مان را پشتِ دیوارهای بلند پنهان کرده اند و من در عطشِ یک لحظه خوابی میسوزم. میسوزم و فکر میکنم اگر شما را هم پنهان کنند؟ اگر شما را هم پشتِ دیوارها در بیتی و مسکنی ... چه سخت ... "رهبر"مان را عکس و فیلم و صدا و خط داریم ولی آقا شما چه؟ نه عکسی نه فیلمی نه صدایی و نه حتی خطی ... راستی آقا راست دستید یا چپ دست؟ چشمانتان روشن است یا تیره؟ آقا غروب را بیشتر دوست دارید یا طلوع را؟ شما هم شرفِ شمس دارید آقا؟

حضرتش را زیاد که دلتنگ میشویم به خواب میبینیم، شما چه آقا؟ به خوابمان نمی آیید؟ حرفی، سخنی، کلاسی، ... باز کردنِ گره ای ... با لفظ ها چه کردند که سوره ی کافرون نازل شد؟ دو تا دینِ آخرِ سوره چه فرقی با هم دارند؟ آقا عبادت اولی ست یا دین داری؟ این ها را از که بپرسم؟؟؟ از استاد انقدر پرسیده ام که جوابِ این دفعه ام شد "این بار که دیدمشون میپرسم" و منظور علی بن ابی طالب بود ... میشود شما را ببینم سوالهایم را بپرسم آقا؟

صدایم می کنند ... کاش بیایید و صدایم نکنند و بپرسم ...
  • انارماهی : )