نامه های چهارشنبه

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

چهارشنبه ی بیست و نهم: حُرمَت

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ

حرمتِ بزرگتر را نگه داشتن، سخت است آقا. این را به صراحت و قطعیت عرض میکنم.


سلام حضرتِ بزرگتر

فکر میکنم ضرب المثلِ معروفِ: "در جوانی پاک بودن، شیوه ی پیغمبری ست؛ ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار" مربوط به همین حرمت نگه داری هاست. سخت است بینِ زردِ قناری و قرمزِ سیر، آن یکی که بیشتر دوست داری را کنار بگذاری و آن دیگری که بزرگتر انتخاب کرده را برداری که حرمت نگه داشته باشی و این کنار گذاشتن ها در جوانی بسیار بسیار بسیار سخت تر است از پیری.


سخت است بخواهی اینجا بنشینی و او جای دیگری نشانت دهد و بخاطرِ احترامش قبول کنی. سخت است غذای کم نمک پختن، سخت است نوشابه و چیپس و پفک را از دمِ دستِ بزرگترها دور کردن و در عین حال بی احترامی نکردن. سخت است تکه شکسته های دلت را از رویِ زمین برداری و جمع کنی و با خودت بگویی: "پیر شدن دیگه تقصیری ندارن". برنامه هایت بهم میریزد، آرزوهایت جابجا میشود، قرارهایت دیر میشود و رسیدن هایت ختم به نرسیدن، ولی باید احترامِ بزرگتر را نگه داشت. حرمت نگه داشتن انصافاً سخت است آقا؛ اما از این هم سخت تر میدانید چیست؟ تماشایِ نمایشِ بی حرمتیِ کوچکترها به بزرگترها و مهر بر دهان زدن از سرِ اجبار و سکوت کردن. این از اولی هم سخت تر است.


و ما این روزها بازیگرِ نقش های سختِ این آفرینشِ پیچیده ی بی حد و مرزیم.


دلبرا

ترسم این است بیایی و باشم و عادت به حرمت شکنی آنقدر عرف شده باشد که با چشم های غرقِ گناه، نگاهتان کنم. از این روست که دعایِ همیشه ام حیات در زمانه ی ظهورِ شما به شرطِ کوری ست وگرنه من کجا و دیدنِ رویِ یوسفِ زهرا...

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی بیست و هشتم: زشت و زیبا

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۴ ب.ظ

تا امشب برایم غیر قابل فهم بود که امام امتی بنشیند و مدام به گریه و زاری باشد از حال امتش، به خیالم امام باید مدام و مدام در حرکت و رشد و تکاپو میبود و شادی همه ی وجودش را در بر میگرفت و غم هیچ راهی به صورت و سیرتش نداشت، امشب اما ورق برگشت.


وقتی یک نفر از ما آدم های عادی میتواند در یک لحظه از شادی و شور و شعف محض به اشک روان برسد بعد از دیدن حال و اوضاع زندگی دیگری، شما چطور میتوانید حال ما را ببینید و شاد باشید؟ 


حضرت زیبا

برای چشم زیبا بین دیدن زشتی درد است، زهر است، هلاکت است ... و برای چشمی که خود صاحب زیبایی ست ... بگذار نگویم که زشتی ...

قشنگ آنجاست که زشتی و زیبایی ترازوهای ما با شما فرق دارد ، زشت ما قلت در چشم دیگران است و زشت شما قلت در وجود خود ... و چه سخت است که ما خودمان را برای دیگران باد میکنیم و باد میکنیم و باد میکنیم و ... برای خودمان پوچ.


حضرت کثرت

زیبایی حقیقی زیبایی روحی ست که بتواند خودش را و دنیایش را در دل زباله دانی دون دنیای بی مقدار چنان بیاراید که همگان دنیا را بخاطر او بخواهند و زشتی حقیقی اینکه آنقدر خودت را غرق در چه کرد چه کنم چه کرد چه کنم های دنیا کنی که از خودت هیچ باقی نگذاری، حتی قطره آبی روی تکه سنگی ...


و هنوز معتقدم، اعتیاد به اینکه "نماز صبحم قضا شد پس از دایره دوست داران آقا پرت شدم بیرون" توهین به ساحت عظیم و مقدس شماست، کدورتی بین ما و شما اگر باشد -که قسم میخورم نیست- از کثرت کمبودهای ماست برای خودمان اگرنه شما عظیم ترید از توقع از ما.

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی بیست و هفتم: دردمندی

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ب.ظ

آدم های زیادی رویِ کره ی زمین زندگی میکنند که هر کدام به نوعی با مشکل و زجر و سختی روبرو هستند، آدم هایی که هر یک از چیزی رنج میبرند، از پایین بودنِ مدلِ گوشی نسبت به آخرین مدلِ عرضه شده بگیییییر تا رنجِ بی پدری، انگار که درد جان مایه ی اصلیِ زندگی ست. نباشد باید سرت را بگذاری بمیری. من شخصا به این دردهای گاه و بیگاه میگویم نعمت، دوستشان دارم، بهم میفهماند هنوز امیدی هست، امیدِ اینکه سرم را بلند کنم، صدا کنم، رویِ دیگرِ منفی گرایانه ای هم دارد که چون همیشه ازش فراری بوده ام نمیگویم.


حضرتِ آقا

در این دنیای درد و درد و درد، آدمِ بی درد هم هست. بله من قاطعانه میگویم که هست. کسی که توانسته باشد با دردِ بی پدری و بی مادری و بی پولی و بی مهری و تهمت و افترا و بدبینی و ... بسازد، دیگر درد ندارد، یک آینه ی دق است مقابلِ چشم های دنیا، آینه ی دقی که اجازه نمیدهد دنیا آبِ خوش از گلو پایین ببرد چون این آدم دقیقاً همان آدمی ست که دنبالِ درد می دود.

میگردد را درد را پیدا کند. در پستو خانه های پایینِ شهر، یا اَبَرخانه های بالای شهر، دنبالِ درد میگردد، دنبالِ بغضی که شانه بخواهد، دستی که همراهی بخواهد، چشمی که به راه باشد.

در این میانه درد فقط بی پولی و بی پدری و ... نیست، درد گاهی داشتنِ همه چیز است، گاهی نفهمیدنِ راه، گاهی ندانستنِ مقصد، گاهی بلد نبودنِ یک فرمولِ ساده ی خوش خلقی برای ورود به خانه. درد شکل های مختلفی دارد و خوشبخت آن کسی که بهترین و زیباترین را برایِ خودش برگزیده باشد.


بابا جان

روزهای روز فکر میکنم این صبرِ بر نبودنِ شما، این گریه ها و زاری ها، این "این جمعه هم نیامدی"ها، آیا واقعا درد است؟ این دردی ست که شایسته ی خریدن باشد؟ من اگر در خانه بنشینم و مشغولِ امورات باشم و مهمان که بیاید و عید را تبریک بگوید تویِ صورتش براق شوم که کدام عید؟ وقتی آقا نیست ... شما را خوش میاید؟ آدابِ مهمان نوازی ست؟ آدابِ مسلمانی ست؟ امام صادق که آن همه در شوقِ بودنِ در زمانه ی انتظارِ شما حرف زده میخواسته در زمانه ی حالا بنشیند یک گوشه و بگرید و هر جا که رفت اشکِ حسرت بریزد و حالِ خوبِ بقیه را خراب کند که من منتظرم؟!!

انتظارِ آمدنِ بهاری چون شما برای من یکی انقدر تلخ نیست. شما که همیشه هستید آقا، چه حاجت به دیدنِ رخِ مهدیِ زهرا و سنجیدنِ اینکه این صورت با آن روایات جور درمیاید یا نه ؟

ترسم این است این همه غمِ انتظار، غمِ دیدنِ خال هاشمی و روی مه جبین باشد، نه بقیة الله ...

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی بیست و ششم: وصل

چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۰۲ ب.ظ

سلام حضرت آقا

وصال شهد شیرین دنیای هجرآمیز روزگار ماست، از وصل به یکدیگر آنقدر شاد میشویم که برای چند روز هم که شده دنیای پست تر از شکمبه ی گوسفند برایمان میشود عسل ... الحق و الانصاف وصال شیرین است آقا 

ولی

تلخ هم هست، از لحظه ای که طعمش را چشیده ام، فراق و دوری و دلتنگی تلخ تر شده و همه ی اینها به کنار، انتظار طاقت فرساتر. 

میدانی حضرتِ توحید

خودم را میگذارم جای سلمان، فکر میکنم به روزگار او که آسمان و ریسمان به هم بافت و از شهری و دیاری و دینی و آیینی آنقدر هجرت کرد و رفت و رفت و رفت تا رسید به آنچه که میخواست. انگار هرجا که میرفت نشانه ای بود که او را رهنمونِ سرزمینی میشد که دست آخر حجاز بود، اما وصال روزگار ما و هجرت دنیای ما خلاصه میشود در همین درجا زدن، درجا زدن در قفس دنیا و حبسِ تن، انصاف بده که سخت است آقا ... ما نمیدانیم به کجا هجرت کنیم، در همین سه در چهار اتاق تیره و تاریک باید بمانیم و کم و زیاد و سرد و تاریک و تند و تیزِ بندگان خدا را صبر کنیم تا خدا را خوش بیاید تا شما را خوش بیاید تا به وصال برسیم ...


مهدیِ فاطمه

اجازه بده اینگونه بخوانمت، از لحظه ی چشیدن وصل، داغ فراق شما سخت تر شده، که اگر وصل ما آدم های عادی انقدر شیرین است ... تو که بیایی ... قالب تهی میکنم از خوشی ...

  • انارماهی : )