نامه های چهارشنبه

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

چهارشنبه ی پنجاه و سوم: بازگشت

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۱۸ ب.ظ

حضرتِ حاضر، سلام


حال که نگاه می کنم می بینم از اینجا که ماییم فاصله است تا آنجا که شما نشسته، ایستاده، یا شاید خوابیده اید. این جمله را قبل ترها شاید به خاطرِ بارِ عاطفی و بعدترها شاید فقط برای اینکه حرفِ دیگری نداشتم می گفتم اما حال در حالی به تقریر میاورم که ایمان دارم، از اینجا که ماییم با آنجا که شمایید قرن ها فاصله است. ما را محدود می کنم به کشورم. نه به دنیا. ما را محدود می کنم به محدوده ی زمانی و مکانیِ خودم. از اینجایی که منم و میلیون ها نفرِ مثلِ من، بسیار فاصله است با دنیایی که شما قرار است بسازید. از من اگر بپرسند می گویم آخرالزمان حالا نیست و ما مردمانِ آخرالزمان نیستیم. هنوز شهرهایی هست که نرفته ام، کشورهایی که سیاحت نکرده ام، رودهایی که کنارشان ننشسته ام و به گذرشان نگاه نکرده ام. اعتقاداتی که نشناخته ام، حرفهایی که نشنیده ام، راست هایی که دروغ بودنش بر ملا نشده و دروغ هایی که نقابش کنار نرفته. بد دنیایی ست آقا.


بهانه نمی آورم، از مادری نمی گویم. از طفلی که هر روز باید طور دیگری او را شناخت هم حرف نمیزنم. راستش در زندگی رسیده ام به اینکه بهانه دروغ است. فقط می گویم که مدتی ننوشتم. هزار و یک بهانه هست برای چیدن ، اما می خواهم نگویم، عذر هم نخواهم و فقط بگویم که این مدت ننوشتم. اما حالا برگشته ام با کوله باری از حیرت. ...


گاهی دوست دارم پیری را بشناسم که شما را طوری به من نشان دهد که هستید. اما فکر می کنم در آن صورت شما می شوید امامِ پیر، نه امامِ من. امام من این طور که ساخته اند و گفته اند و پرداخته اند نیست و دوست داران و خوبان و طرفداران و دشمنانش این طور که می گویند نیستند. اگر من امامِ خویش را پیدا نکنم و اگر فکر نکنم و اگر شما برای من ماحصل گفته ها باشید و شنیده ها، پس من کجا هستم؟ حس می کنم در آن صورت باید بنشینم گوشه ی مجلسی و شما را از دور نگاه کنم و از دور دوست داشته باشم و از دور بعد از مدتی بفهمم آن نبودید که گفتند و بشکنید برایم و بشکنم.


امام شناسی نمی دانم. پای حرف و بحث و صحبتِ به اصطلاح اساتیدِ این بحث هم حوصله ی نشستنم نیست. چرا که شما را باید از ظنِ خود یار شد. همین مشهدالرضا را در نظر بگیرید. هزاران نفر هستند که از باب الجواد وارد شدن را خوش تر دارند تا باقیِ درب ها، اما هر کس به نیتی. پس راه اگرچه یکی ست و مقصد اگرچه ثابت، شما را باید از دریچه ی خویشتنِ خویش شناخت.


القصه دنیای پیچ وا پیچِ اینجا، پر شده از شما. پر شده از شمایی که شما نیستید. پر شده از یزیدان و شمران زمانه، که یک روز در قالب کاندیدای فلان و روز دیگر در قالب کشورِ فلان و روزِ دیگر در قالبِ مکانِ فلان و روز دیگر و دیگر و دیگر ... در عجبم مگر زمانه چند شمر لازم دارد برای بی حرمتیِ به حریمِ آل الله؟ و خسته ام از شناختنِ شمران زمانه که مرا از شناختِ حسینِ زمانه ام باز داشته. فکر میکنم حسینِ زمانه ات را که بشناسی،که شاید فکری باشد در ذهنی، شاید هنری باشد در دستی، شاید خط و ربطی باشد به جایی، که نهایتش حق باشد و حقیقت، راحت تری تا بخواهی هی شمر بشناسی، هی یزید بشناسی، هی هی هی ... که شاید شناختنِ همه ی اینها کافی ست برای گولِ قرآنِ به نیزه را خوردن ... که آنها علی علیه السلام را نشناخته بودند ... اگرنه معاویه که شناسِ همگان بود ...


مدد کنید، اجازه دهید و این کمترین را به شاگردی قبول فرمایید، می خواهم کلاسِ چهارشنبه هایمان مجدد دایر شود ان شاالله.


  • انارماهی : )