نامه های چهارشنبه

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

چهارشنبه ی پنجاه و چهارم: حقیقت

چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۵ ب.ظ

سلام حضرتِ حق


بارها پیش آمده که قبل از تغییرِ زبانِ کی بورد، شروع به نوشتنِ متنی کرده ام و جمله های آغازین را هم نوشته ام و بعد متوجه شده ام زبان، انگلیسی بوده. در این وقت ها همیشه فکر کرده ام درست نوشته ام یا غلط؟ اگر در جستجوگر گوگل نوشته باشم، گاهی تشخیص میدهد و لغت یا واژه ی مورد نظر را پیدا می کند اما اگر من باشم و واژه ها و شخصی دیگر که قرار است آنچه نوشته ام را بخواند، نه. بیشتر که فکر می کنم بنظرم حقیقت هم همین گونه است. نوشته شده، به زبانی که باید علمش را بدانی، به زبانی سخت یا شاید هم روان، ولی چه سخت و چه روان، تو باید علمش را بدانی. این روزها برایم سخت می گذرد. گاهی پرده از رازی برداشته می شود که سالیان سال در ذهنم طورِ دیگری حک شده بوده و حال می فهمم اصلِ قضیه چیز دیگری ست. دنبالش می گردم، دنبالِ حقیقت ولی نمی فهمم آنچه پیدا کرده ام حق است یا نه.


این مختصرِ حالِ این روزهای من است. کلمات و واژه ها و عباراتی در ذهنم به زبانِ فارسی ولی با صفحه کلیدِ انگلیسی نقش بسته و برای من سخت است که تمامش را بخوانم و بدانم و بفهمم. می دانم که برای شما نیست. برای شما هیچ چیز سخت نیست. نیست چون شما خودِ حقیقت اید.


حضرتِ نور

این بار درخواستی دارم. می خواهم ذهنم را، نه بخشی که تمامِ ذهنم را به نورِ حقیقت روشن کنید. آن چیست که اقلیت می فهمند و اکثریت نه؟ آن چیست که هم می توانید به دراویشِ بی سواد و کلام بیاموزید و هم به دارندگان بالاترین رتبه های علمیِ دنیا. من در حالِ حاضر هیچ یک نیستم ولی یکی را می خواهم. می خواهم که بدانم اصلِ قضیه چیست. اگر این راست می گوید پس آن چیست؟ اگر باید راهی را بروم، کتابی بخوانم، کسی را ببینم، راه به رویم بگشایید و دیده ام را روشن گردانید و اگر باید در تنهایی خویش و در سکوتِ خویش بیابم و بدانم، باز هم می خواهم دیده ی دلم را روشن گردانید. که هر چه هست شمایید.


این روزهای مانده بینِ حق و باطل از هر سنگینی رویِ شانه هام سنگین تر است بابا جان. خیلی سنگین تر از آنکه بتوانم برنامه ای را به طور جدی پیش ببرم یا نهالی را در زمینِ حاصلخیزی بکارم. من این بار از شما علم و عملِ به حقیقت را می خواهم و سعی می کنم طبقِ فرموده ی یارِ قرینتان محمدتقی خانِ بهجت به آنچه می دانم عمل کنم تا آنچه نمی دانم را به من بدهید ...


دوست دارِ شما مادرِ هدی سادات خانم

  • انارماهی : )