نامه های چهارشنبه

چهارشنبه ی چهل و هفتم: سکوت

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۱ ب.ظ

سلام آقا جان


چهل و هفت چهارشنبه است که به محضرِ شما می رسم، گاهی پشتِ سرِ هم و گاهی با وقفه، ولی چهارشنبه ها حتی اگر چیزی اینجا ننویسم برایم رنگ و بویِ دیگری دارد. شاید حتی متوجه تغییر رنگ و بویش هم نشوم، ولی خوب می دانم چهارشنبه های تقدیرم رنگِ دیگری ست.

در عالمی که ما زندگی می کنیم، بودند و هستند آدم بزرگ هایی که بنابر جبرِ زندگی به ترکِ آنچه دوست داشته اند مجبور شده اند برای انتخابِ یک دوست داشتنیِ دیگر. مخیر شده اند بینِ یک خوب و خوب تری که باید از این بین یکی را برمی گزیدند، و آنچه برای من هم اتفاق افتاد از همین جنس بود. گذاشتنِ مجلسِ درس و بحث و آمدن به شهری و دیاری غریب برای شروعِ یک زندگیِ تازه، یک بودنِ نو، برای شروعِ زنانگی و همسر بودنی از جنسِ لتسکنوا الیها. روز اول برای خودم برنامه ها ریختم، دسترسی به کلاس های درسِ شهرِ دیگر به لطف پیشرفت تکنولوژی برایم به ساده ترین شکل مقدر بود ولی آنچه اذیتم می کرد کلاسی بود و بحثی که دیگر نبود و سوال هایی که نمیشد به امیدِ هفته ی بعد و روزِ بعد و ساعتِ بعد از استاد پرسید. هرچند ارتباط با اساتید هم مقدور و میسر بود و هست اما فکر به ایجاد مزاحمت برای فردِ دیگری اجازه ی این کار را نمیداد و نمی دهد. این شد که کاسه ی چه کنم دست گرفتم و دستِ آخر رسیدم به چهارشنبه ها، فکر کردم وقتی شما هستید، چه اشکالی دارد این کمترین هر چهارشنبه با سوالی خدمتِ جنابتان برسد و چهارشنبه هایش حتی اگر نامتوالی، کلاسِ درسی باشد بینِ خودش و شما. پس آرام شدم و لحظه ها برایم رنگ و بویِ دیگری گرفت. لحظه هایی از جنسِ امید برای رسیدن به چهارشنبه ها.


حضرتِ استاد

اولین چیزی که نمی دانم چه کنم، "دیگران"اند، حرف و نگاه و گوش و شکل و مقام و منششان. این مردمی که تا میانِ آنها نتوانیم زندگی کنیم زندگی را یاد نگرفته ایم را چطور زندگی کنیم؟ با حرفهایشان چه کنیم؟ با سوال های بی ملاحظه شان؟ با نگاه های پرسشگرشان؟ با گوش های تیزشان؟ با شکل و قیافه دو رنگشان؟ ... فکر می کنم "مردم"، سخت ترین و پیچیده ترین پدیده ی این عالم اند و هیچ کس تا به حال در هیچ علمی به جز قرآن نتوانسته نسخه ی کاملِ نشست و برخاست با این مردم را آموزش دهد و مدام به پیامبرش بگوید به آنان بگو ... به آنان بگو ... به آنان بگو ... . مردمِ یک روز شبیهِ قومِ نوح، مردمِ یک روز مثلِ قومِ لوط، مردمِ یک روز مثلِ قومِ ابراهیم و حالا مردمِ هفتاد و دو ملتِ روزگارِ ما که انگار در پیچیده ترین شکلِ خلقت ظهور یافته اند.

امروز که گریه میکردم، که فکر میکردم چه بگویم، چه کار کنم و چه عکس العملی داشته باشم، رسیدم به "سکوت". احساس می کنم، سکوت تنها پاسخی ست که دلِ کسی را نمی شکند و حرفِ اضافه ای را به دنبال نمی آورد و فکر را راحت می کند. به شرطِ آنکه واقعی باشد.


یک سکوتِ واقعی سکوت در ظاهر و باطن است. اینکه در ظاهر سکوت کنی و در باطن هزار و یک حرف و اشک و آه و خنده و تمسخرِ پنهانی داشته باشی سکوت نیست. سکوت، به معنی یک حالتِ رها کننده ی خالص. سکوتی از جنسِ نشنیدن. وقتی در تنهاییِ خانه ساکتیم، فقط ساکتیم چون صدایی نمی شنویم که جواب دهیم، "ها"یی نمی شنویم که بخواهیم "هو"یی بگوییم. اجتماعِ حرفهای نامربوطِ مردم را اگر خانه ای مسکوت در نظر بگیریم، ما باید ساکنان مسکوتِ این خانه ی از پایبست ویران باشیم.


مگر

حرفی باشد از جنسِ باطل، که دفاع از حق در آن میانه لازم و واجب است. و اگر قبول کنیم که "ما" حق نیستیم و مردمی که زندگیِ ما را به رصد نشسته اند "حق" را به رصد ننشسته اند و "حق" را به سخره و فضولی و کنکاش نگرفته اند، می توانیم راحت سکوت کنیم. سکوت کنیم در مقابلِ جهلِ مردمی که شاید ما هم زمانیِ جزوشان باشیم.


میدانید آقا

حس میکنم این همه چه کنم و چه بگویم، از آنجا شروع می شود که ما خودمان را "حق" یا "باطل" فرض می کنیم. ما حق نیستیم چون انسانی هستیم خطاکار و مختار که قطعا در همه ی امورش عصمت ندارد و باطل هم نیستیم چون به لطف شما از خوان نعمتِ امیرالمومنین علیه السلام روزی می خوریم و اگرچه اشتباهاتی داریم ولی هنوز آنقدر روسیاه نشده ایم که خود را جبهه ی باطل بنامیم ان شاالله. ما را همین که شما در راهی حفظ می کنید شکر والا از خود هیچ نداریم. پس این "هیچ" چرا باید مدام به فکرِ دفاع از "هیچ" بودنش باشد؟ اگر خیر و خوبی در رفتار هست که از برکتِ حضورِ شماست و اگر بدی و کاستی و اشتباهی هست از نادانی و جهلِ من است، پس از چه دفاع کنم؟ از آنچه که ندارم؟ از چه ناراحت شوم؟


و مساله ی دیگر اینکه آنچه بینِ ما و دیگران اتفاق میفتد، ماحصلِ تفکراتِ ارزشمندِ علامه ای والا مقام نیست، آنچه ما از مردم می شنویم ماحصلِ بی دغدغگی ها و کاستی ها و کمبودهای فکری و فرهنگیِ محیطی ست که ما و دیگران در آن رشد می کنیم، پس حرفهای عوام مردم هم که ما جزو آنهاییم نه کاملا حق است و نه کاملا باطل، پس خود را برای چه بکشیم؟ برای چه خود را تلخ کنیم؟ برای چه گوشِ خود را پر کنیم؟


حضرتِ دوست

و فکر می کنم که سکوت هدیه ی بزرگِ خداست به آدمی، برای رها کردنِ خود و نگه داشتنِ ظرفیتِ عظیمی به نامِ عقل برای رشد کردن و بزرگ شدن و عزیز شدن.


مگر نه اینکه اجداد شما پاسخ دشنام را به نیکی می دادند؟ آنان که حقِ تمام بودند ... و این خود همان سکوتِ آرامِ ظاهر و باطن است که عقل را فرسوده نمی کند و فکر را برای آموختن باز می گذارد و دل را مشغولِ آنچه ارزش ندارد نمی کند.


و این کلاسِ درسِ امروزِ ما بود ... کلاسِ سکوت.

قربانِ شما حضرتِ آقا.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">