نامه های چهارشنبه

۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

چهارشنبه ی پنجاه و دوم: بی خبری

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۶ ب.ظ

و انسان از تمام فردای خود بی خبر است آقا. و اگر فردا را هر لحظه و هر آنی که میگذرد بدانیم، انسان نسبت به حالت هر لحظه و هر آن بعد از حال بی خبر است، پس هر آنچه مطابق میلش پیش می رود و مطابق محاسبتش ثبت می گردد تنها و تنها ناشی از رحمتی ست عظیم و آنچه مطابق خواست و میل او پیش نمی رود نعمتی ست گسترده که انسان از فهم عظمتش عاجز است.

سلام حضرت آقا

هر روز که به خیال ساده ای خداحافظی میکنیم و برای سلام بعدی لحظه شماری میکنیم نمیدانیم ثانیه ای بعد چه در انتظار ماست، شاید این خداحافظی آخرین خداحافظی عمرمان باشد و سلام بعدی در کار نباشد.


دنیا چنان ما را در خود پیچیده و ما چنان تن به این چمباته ی عظیم داده ایم که نمیفهمیم چه میکنیم و چه میخواهیم و چه می شود. جز آن هنگام که فیض دوباره ای و فرصت دوباره ای می یابیم برای نفس کشیدن، برای بودن، و البته ای کاش همان زمان هم بفهمیم که این فرصت دوباره رحمتی ست برای فهم عظمت خدا و نه نعمتی که ما چون که ماییم مستحقش بوده ایم.


کاش خودمان را انقدر ذی حق ندانیم آقا. آدم میان جمعی که از آنها هیچ سهمی نمی برد راحت تر نفس می کشد تا میانه ی میدانی که از آن سهم عظیمی برای اوست. کاش هیچ نداشته باشیم آقا و این هیچ نداشتن را نه فقط در مال و ملک که در اختیار و انتخاب هم حس کنیم. کاش بدانیم این خیر برگزیده از ناحیه ی عقل و فهم و درک من نبود، ... القصه کاش به مقام هیچ نائل آییم آقا ...


دعا بفرمایید

که در این گردونه جز به دعا کار بر نمی آید و جز به دعا هیچ رحمتی به انسان نمی رسد و هیچ نعمتی برایش نعمت نمی گردد. کاش راه و رسم دعا را بلد بودیم. 

حالا که نیستیم 

ما را به برکت ادعیه ی صدیقه ی طاهره سلام الله علیها از بهره مندان ادعیه ی حضرتش قرار ده که ما بی خبران شاید همان هیچ هم نباشیم.


  • انارماهی : )

چهارشنبه ی پنجاه و یکم: روزی

چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۱۸ ب.ظ

سلام حضرتِ آقا


در حدیثی از جدّ شریفتان امام محمد باقر علیه السلام داریم که "به راستی که مومنان تسلیم شوندگان رستگارند، تسلیم شوندگان همان نجیبان هستند، پس مومن غریب است و خوشا حال غریبان"*. هفته ی گذشته به سیر در ایمان گذشت، به مومن بودن، حال دوست دارم بدانم رزقِ این مومن چگونه است؟ این تسلیمِ رستگارِ نجیبِ غریب، چگونه از پروردگارِ این عالم رزق دریافت می کند؟ و وجه تمایز دریافت او با دریافت دیگران در چیست؟ و اصلا معنایِ رزق چیست که بر برخی تنگ میگیرند و بر برخی بسیط و فراخ؟ و اصلا چرا؟ و ظرفِ هر رزقی چقدر است؟


حضرتِ آقا

اگر رزق را بخشش مخصوصی مطابق حال و روزِ فرد بدانیم که حیاتِ آن بدان وابسته است و همواره در جریان است و به خاطرِ همین جریانِ همیشگی فراوان هم هست، پس چگونه است که روزگار گاهی بر انسان تنگ می گیرد؟ شاید آن هنگام که میخواهیم و اجابت نمی شود، حال و روز و ظرفمان برای پذیرش رزقی بیشتر آماده نیست و آن هنگام که نمی خواهیم و بی دریغ مهیا میشود قرار است آماده ی پذیرشی شویم که از ظرف فعلی بزرگتر است و ما را هم بزرگ تر می کند. اما حکمت آن اوقات که می خواهیم و می شود و بعد همه چیز به هم می ریزد چیست؟ و آن هنگام که می خواهیم و میشود مجازیم خود را مستحق بدانیم یا نه؟


اما چطور می شود فرق اینها را در وانفسای دنیا فهمید؟ چطور میشود آرام ماند و صبور؟ مومن چگونه است که نجیب است؟ لابد قید ندارد و بر اجابتِ دعایِ خیر خویش اصرار ندارد بلکه خود را موظف و مکلف می داند به دعا کردن، چون محتاجِ دعاست اما ایمان دارد که محتاجِ استجابت نیست، بلکه می داند خداست که تشخیصِ احتیاجِ او می دهد. پس مومن اصرار به اجابت ندارد.


پس چرا دعا؟ چرا درخواست؟ اگر قرار بر این است که هر ادعونی، استجب لکم نباشد، پس منتهایِ فهمِ این کلام شریف چگونه است؟ فکر میکنم که ایمان آن مقامِ بالای زیبایِ نجابت است در این معنا که تو بخواه، تو بیشتر و وسیع تر و زیباتر از منِ خدا بخواه، و بگذار این من باشم که تشخیص بدهم شکلِ استجابتِ خواستنِ تو چگونه باشد؛ و این شاید منتهای جاده ی عشق است که در نهایت "... و من عشقته قتلته".


حضرتِ نور

در اینجا که ماییم یک نفر در حسرتِ نداشتنِ فرزند می سوزد و دیگری در تهیه ی احتیاجاتِ فرزندانی که دارد درمانده، یک نفر از داشتنِ همسر در عذاب است و دیگری از نداشتن، یک نفر از مالِ فراوان به جهنم حسادت ها افتاده و دیگری از شدتِ فقر، حرمت از دست داده ... اینجا چگونه دنیایی ست؟

این طور نیست که حدی باشد و اندازه ای و آرامشی باشد برای بعد از آن. در اینجا که ماییم هر خواستنی را بیشتری و بالاتری و بهتری و برتری هست که آرامش از انسان بگیرد. پس مومن چگونه است که هم آرامش دارد و هم در دعاهایش میل به بهتر و بیشتر و بالاتر و برتر داشتن؟ این چگونه میلی ست که روز به روز حتی اگر استجابت نشود افزون است؟ و رزق مومن چگونه است که او در کم و زیادش در امنیت است؟


حضرتِ آقا

فکر میکنم ایمانِ مومن، ایمان به رزق نیست، ایمان به رزاق است نه از حیثِ رزاق بودن، بلکه از حیثِ رب بودن. ایمان مومن، ایمان به خدایی نیست که رزاق است و انیس است و غفار است و چه است و چه است، ایمان مومن به خدایی ست که رب است و هر لحظه ی او را می داند که تنگ بگیرد یا بسیط. از این روست که مومن منتظرِ رزق نیست، بلکه منتظرِ اراده ی رب است و اراده ی خود را تنها با دعاست که در طولِ اراده ی رب قرار می دهد و بهتر و بیشتر و بالاتر و برتر می خواهد اما، شکلِ این برتری و بهتری را از آن جهت که علم خود را کامل نمی داند به رب واگذار می کند. از این روست که مومن همواره در خیر است*.


و این ایمان از کجا می آید آقا؟ چگونه می توان به این درجه رسید که خدا را قبل از رزاق بودن، اله و رب و ملک دانست؟ اله از آن جهت که شایسته ی عبادت است، رب از آن جهت که کمال فرد را در هر لحظه می داند و او را به آن سو هدایت می کند و مَلِک از آن جهت که بود و نبودِ عبد به دستِ اوست. حال این خدا گاهی رزاق است، گاهی غفار است، گاهی خیرالماکرین است، گاهی سریع الحساب است و گاهی سریع الرضا و در عین حال رئوف و عطوف و انیس و رحمان و رحیم نیز هست.


این شاید همان توحید صفاتی باشد، که اگر خدا را رزاق می بینی و رزقِ حالِ خویش از او طلب می کنی، خدا را عالم هم بدان، و غفار و ستار و انیس و رفیق و سریع الحساب و قبل از همه ی اینها ایمانت به خدایی باشد که همه ی اینها با هم است، اگر تویِ بنده حالا متوسل به صفتِ رزاق بودنش شده ای، از اندازه ی کوچک توست که او را فقط رزاق می بینی و دیگر هیچ و اگر ستار بودنش را نشانه رفته ای ایمان داشته باش که عادل هم هست.


حضرتِ توحید

بنظرم تنها چنین خدایی ست که شایسته ی مقامِ ایمان و شایسته ی خوف و رجاست. جز این خدا را نمی توان در خوف و رجا به خاطر داشت و جز این خدا را نمی توان به خدایی قبول داشت. چرا که خدایی که فقط رزاق باشد در مثل مانند خورشید است که فقط روز هست. خدایی که رزاق باشد اما عالِم و کریم و رحیم و رحمن نباشد، نمی تواند این عالَم را خدایی کند.

پس مومن، مومنِ به همه ی خداست، نه یک وجهِ او، و اگر دعا می کند و اصرار می کند و با وجودِ عدم استجابت دست از دعا نمی کشد، از آن روست که خود را به دعا و سخن گفتن با چنین خدایی بیش از اجابتِ درخواستِ خویش محتاج می داند.


یا ابا الایمان

ما را مومن بگردان.


*اصول کافی، جلد ۱، ص ۳۹۱
* پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: هرچه برای مومن پیش می آید خیرِ اوست


  • انارماهی : )

چهارشنبه ی پنجاهم: مومن

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۳۲ ب.ظ

سلام حضرتِ آقا.

از اینجا که ماییم رسم است ابتدایِ کلاس به مرورِ گذشته میگذرد. و من نمیدانم هفته ای که گذشت را چطور شرح دهم. انسان گاهی در مشروحِ اخبارِ خودش می ماند که چه شد؟ چه بر من رفت؟ چگونه رفت؟ چه کار کردم؟ آن وسط ها می گردد و یکی دو نقطه ی سفید پیدا می کند و به دل خوش کنکی همان ها را میگیرد دستش و میرسد خدمتِ مهربان خدای، که یعنی من همین یکی دو تا را توانستم بقیه ش را به من بده، و خداست که خدایی می کند و به مدد استغفار آنچه کرده ایم برکت میدهد و آنچه نکرده ایم عطا می کند.

اما معیاری باید باشد برای سنجش. برای فهم اینکه "کجایِ کاریم". کجا ایستاده ایم؟ چه می کنیم؟ به کدام سو میرویم؟ و آن معیار چیست به جز وجودِ مبارکِ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم که اسوه ی حسنه نام گرفته است و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم چه چیز دارد که دیگران ندارند؟ چه چیز دارد که ما باید خود را به آن بسنجیم؟


حضرتِ آقا

جمیع روایات و آیات و آنچه شنیده و رسیده را اگر بخواهم جمع کنم، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رحمت داشتند، امنیت داشتند، امان بودند، امین بودند، سایه بودند، و در یک کلام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در این عالم یک نقطه ی امن بودند برای رجوع، برای همه. و در این امنیت هر کس به ایشان وابسته باشد نیز یک نقطه ی "امن" است و امان است و امین است و در عینِ حال امانت است.

یعنی نه تنها باید توقعِ مراقبت شدن از سمتِ مرکزِ امنیت را داشت که باید این مرکزِ امنیت را مراقبت و امانت داری هم کرد. و چه بد امانت دارانی بودیم ما که امروزمان به غیبت شما می گذرد.


حضرتِ امن

اگر دنیا را به دو نیم تقسیم کنیم، عده ای در ناامنی و عده ای در امنیتِ کامل زندگی می کنند. عده ای چنان آرام اند و چنان آرام از مهلکه های سختِ دنیا عبور می کنند که گویی بر آنها دنیایی نیست بلکه خودِ بهشت است و عده ای دیگر چنان غرقه اند و نگران و مشوش و نا آرام که انگار در تنگنای جهنم گام بر میدارند. حال آنکه بستر و زمین و مکان و زندگی یکی ست و هر دو در "دنیا" ساکن اند و هر دو "فی کَبَد" خلق شده اند و هر دو را خدایی ست یکسان و هر دو را مرگی ست.


تفاوت در همین احساسِ امنیت است، تفاوت در ایمان است، در مومن بودن.

و چقدر این کلام در دنیای ما غریب افتاده که مومن را غولی بی شاخ و دم پندارند که رسیدن به مقامش کاری ست لاممکن، حال آنکه مومن هیچ ندارد جز اینکه هم در امنیت است و هم امنیت بخش است. مومن آرامش دارد، مومن می داند "انّا لله و انّا الیه راجِعون" پس برای چیزی حرص نمی زند و حرص نمی خورد و حرص نمی دهد. مومن در آرامش محض است و جز با این آرامش به آن مقامات که گفته شده نتواند رسید. پس شرطِ اولِ ایمان اعتماد به خدایی ست که امنیت و امان و امانتِ من در دستانِ اوست و به واسطه ی این آرامش است که انسان می تواند کم کَمَک شروع کند و گام بردارد و به طهارتِ عملی خود بیفزاید و در سایه ی یک آرامشِ مستدام بتواند ببخشد و رها کند و نشنیده بگیرد، در سایه ی یک امنیت است که مومن را حزنی ست در دل و لبخندی ست همواره بر لب، در سایه ی امنیت است که مومن زیرک و عاقل و میانه روست، در آرامش است که مومن می تواند دامنِ خود را پاک نگه دارد، آرامشِ ایمان به خدایی که برای او به هر اندازه که بخواهد "هست" و ".. ما ودعک ربُکَ و ما قلی" ست. در سایه ی آرامش است که مومن بلندی رتبه های دنیایی را خوش ندارد و کینه توز و حسود و بخیل نیست. ...

و آرامش اگر نباشد ایمانی نیست حتی اگر خیلی چیزها باشد ...


و چطور می توان آرام بود، جز به همراهیِ شما؟ که هستید و می بینید و می شمارید.


حضرتِ مومن، ما را به برکتِ امنیتِ سایه ی خویش در امن و امانِ خود حفظ بفرما و ما را آرامشی عطا کن که به واسطه ی آن طعمِ ایمان را بچشیم و بدانیم خواستن ها و نخواستن های ما محورِ این عالم نیست بلکه آنچه دنیای ما را می سازد همانا نوعِ نگاهِ ما به آخرتِ ماست.


  • انارماهی : )

چهارشنبه ی چهل و نهم: حوصله

چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۱۱ ب.ظ
اینجا، یعنی در این دنیا که ماییم، به زمانی که "حال" نباشد، میگویند "بی حوصلگی". اگر حال را به همان معنایِ زمانی اش معنا کنیم، "حال" نداشتن، یعنی در گذشته غرق شدن و اگر به معنایِ جسمی اش معنا کنیم، یعنی که توان نداشتن برای انجام امور، اما در زبانِ فارسی، در عرفان "حال"ِ چهارمی هم هست و آن زمانِ رسیدنِ مکاشفاتی از جانبِ پروردگار است به سالک که اگر مجاهده داشته باشد می تواند آن دسته مکاشفات را برای خود حفظ کند و اگر نه میاید و بر سالک می گذرد و می رود.
پس وقتی "حال" نیست یعنی که اتصال با بالا قطع شده و از عوارض آن، همّ و غم و بی حوصلگی و کسالت و تنبلی ست.

سلام حضرتِ آقا
انسان این روزها اگر بخواهد که حال داشته باشد، باید متصل باشد، متصل باشد به شمایی که "حال" هستید، شمایی که در مجاهده می توان همراهتان ماند، شمایی که کنارتان بودن و همراهتان قدم زدن با غم و کسالت و تنبلی و همّ و بی حوصلگی نمی شود. شمایی که باید با یک "حال" پیوسته در کنارتان بود.
یعنی نه فقط جمعه ها موقع دعای ندبه، نه فقط سحرها وقتِ دعایِ عهد، نه فقط شبِ جمعه های کمیل، که این "حال"ها همه گذرایند و اگر سالکی بخواهد این حال ها برایش ماندگار شوند و به اصطلاحِ عرفان به "مقام" برسند، باید که بکوشد، تلاش کند و در مجاهده باشد و این میسر نمی شود جز "ابن الوقت" بودن. از کجا معلوم صبحی که به بهانه ی شب درست نخوابیدن با  کسالت آغاز می شود، همان صبحی نباشد که باید ابن الوقت بود؟

بی جهت نیست که حضرتِ صدیقه ی طاهره سلام الله در دعای کاملِ خود در هر صبح می گوید: "پروردگارا به تو پناه می برم از اندوه و غم و حزن و ناتوانی و تنبلی و ترس و بخل و سنگینی قرض و تسلط ستمگران و از عملی که سود ندهد و چشمی که از آن اشک نریزد و قلبی که خشوع نیابد و دعایی که به گوش نرسد و نصیحتی که اثر نکند و یارانی که انسان را بازندارند و از اجتماعی که بر منکر باشد و دوستی که بر خسران و ضرر باشد و ملامتی که بر سرچیزی پلید باشد و از آنچه فرشتگانت و محمد و آلش و ملائک مقرب و انبیا ی مرسل و ائمه ی پاک و طاهر و شهدای صالح و بندگانِ خداترس تو از آن به تو پناه می برند"*.

حضرتِ آقا
مادر سلام الله بی شک می داند که کدام ضرر است که "حال" را از بین می برد و بعد از ذکر همه ی آنچه که مقدمه ی قطع اتصال به رب است، باز مواقعِ اتصال را یاداور شده و از همه ی آنها مدد می جوید برای پناه بردن از اندوه، از غم، از حزن، و هر آنچه که ارتباط را ناقص و در آن خللی ایجاد می کند. گویی آدم به مقامِ قرب و مقام صلحا و بندگان خداترس و شهادت و حتی نبوت و رسالت و امامت نمی رسد جز به رهایی از هم و غم و اندوه که مقدمه ی همه ی اتفاقاتِ پلید بعدی من جمله سنگینی قرض و اجتماع سرشار از منکر و پلیدی و ... است.

بدونِ شک نقطه مقابل هر کدامِ این ها مقدمه ی دریافت یک روزیِ مخصوص است، از جانب پروردگارِ عالمیان که باید در هر صبح در کسبِ آن کوشید. باید در هر آغازی نقطه ی مقابلِ اندوه بود، نقطه ی مقابل، غم، نقطه ی مقابلِ حزن ...

و این مقابل ها را چگونه می توان فهمید جز با استعانت از وجودِ پاک و طاهرِ شما.

حضرتِ وصل
دنیایِ این روز ما آدم ها دنیای مصداق است، دنیای نفهمیدنِ انتزاعات، دنیای کج فهمی ها. به ما باید بنمایانند که پایانِ این همه کسالت چه می شود تا دست برداریم، به ما باید نشان دهند که پایان این همه اندوه پرستی و غمِ بی پایان کجاست تا دست برداریم ، تازه آن هنگام هم ممکن است به عادتِ مالوف بگوییم "از کجا معلوم؟" ...
پس غم است و اندوه است و حزن است که مقدمه ی از دست دادنِ همه ی توانایی هاست و مقدمه ی از دست دادنِ همه ی روزی ها در هر روز ... بی سبب نیست در قیامت مورد سوال قرار می گیریم که "در دنیا چند نفر را شاد کردی؟" بی سبب نیست که بهشت را سرزمینی ست به نام دارالفرح که آنانی را به آن راه است که کودکان را شاد کرده باشند، بی سبب نیست خنده های رسولِ خدا به رویِ اهلِ مدینه، بی سبب نیست ستایش شادی ها و شاد بودن های پاک و طیب و طاهر ...


پس غم و اندوه و کسالت آدمی را باز می دارد، آدمی را مقروض می کند، و ستمگر را بر مردم مسلط می گرداند و عمل را بی سود می گرداند و اشکِ چشم را گرفته و خشوع قلب را از بین می برد و دعا و نصیحت خیر را بی اثر می کند و یارانِ نیک را از انسان باز می دارد.
امان، امان، امان از همه ی اینها

حضرتِ آقا
ما را در راهِ خود شاد، پرتوان و با انرژیِ بسیار و به دور از کسالت، حفظ بفرما

*بخشی از دعای کامل حضرت زهرا سلام الله معروف به دعای حریق

  • انارماهی : )