نامه های چهارشنبه

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

چهارشنبه ی چهارم

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۹ ب.ظ

سلام حضرت قیام.

ما را یاد داده اند که حسین بن علی قیام کرد تا نماز زنده بماند و دین و امر به معروف و نهی از منکر. که اگر همه ی اینها از میان مردم نرفته بود یزیدی حاکم نمیشد و حسین ی قیام نمیکرد.

از این معنای ساده در حیرتم. در حیرتم که قیام حسین اگر به همین یک دلیل ساده بود، چرا حالا که سالهای سال است امر به معروف و نماز و زکات و دین خدا لغلغه ی زبان شده، هیچ حسینی نیست که قیام کند؟ 

حضرت یار

گمان نمیکنم این تاخیر به دلیل قلت یار و همراه باشد، حسین مگر قیامش را به جهت قلت یار به تاخیر انداخت؟ مگر جز این بود که کاروان منزل به منزل میرفت و در هر منزلی همراهی را بر میگزید و با خویش میبرد؟

ما را چه شده که حتی در یک منزلگاه با شما هم منزل نمیشویم که دنبالمان بفرستید؟ منزل از شما جدا کرده ایم یا جایی منزل گزیده ایم که شما را از ورود به آن شرم حضور است؟

نمیدانم

حضرت نور

شاید به آنجا رسیده ایم که نور از خیام ما گرفته اید و گفته اید هرکس با من باشد کشته میشود، و ما با حق الناس هایمان آنقدر نشسته ایم و مانده ایم که شما نور خویش از ما گرفته اید محض حفظِ آبرویمان ...

این تاخیر در قیام شاید بخاطر حفظ آبروی ما باشد ...

مایی که شاید هنوز به اندازه ی شمر و خولی و حرمله نزد شما بی آبرو نشده ایم و شما منتظر ما مانده اید تا چون حر دامن کشان نزدتان بیاییم ...

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی سوم

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۵ ب.ظ

سومین چهارشنبه ی نامه هایم مقارن شده با سی ام ذی الحجه هزار و چهارصد و سی و شش هجری قمری، یعنی شبِ اول محرم الحرام.

سلام آقا

امروز که در این ملک و مملکت، شیعه در امان ولایت علی بن ابی طالب است، مشهور است به روز سیاه پوشان. ما از امروز رخت عزای جد بزرگوارتان را به تن میپوشیم و در امنیت کامل عزای دلمان را فریاد میکنیم. 

ما از امروز وارد ماه حرامی شده ایم که صاحبش را در آن تشنه لب و غریب کشتند، و پدرش را، و مادرش را، و فرزندانش را ...

این ماه، بر ما سنگین است آقا. خیلی سنگین. انگار ماهی ست در اقیانوس غم نشسته و چشم دوخته به روی ماه شما. 

این ماه مکان ها و زمان ها و روزها و کلمه ها و یادها و دست ها و روضه ها و سینه ها، هر کدام معنا و مفهوم دیگری پیدا میکند، چرا که شما گفته ای که با نام عباس هستی و این ماه پر است از دست و چشم و دل عباس ...

این ماه

بی پدرها بهتر میگریند، بی مادرها قشنگ تر، بی پشت و پناه ها پر سوز تر و حسینیه ای کجاست که از هر کدام اینها خالی باشد؟ که این ماه در خانه ی نجات است که باز است، این ماه در خانه ی پدرها و مادرها و عموهای این عالم به روی همه باز است آقا ...

اما

حضرت صبر

بی پناه و یتیم و مادر از دست داده و غریب و گمگشته و مضطر و بی صبر و حوصله .... آره، حتی بی حوصله آقا ... مثل یتیمی که سر به کوی و خیابان نهاده از دست دلداری دهندگانی که خانه از وجودشان پر و خالی میشود ولی با هیچ کدام پدری نیست که بیاید ... خواستارتانیم آقا ...

ما را بیایید ...

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی دوم

چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۱ ب.ظ
این هفته تماماً به قضا گذشت. قضا شدنِ نماز، قضا شدنِ یک دست گیری، قضا شدنِ یک جوابِ سلام، قضا شدن یک آشغال را از پنجره ی اتومبیل بیرون نینداختن، مثلِ قضا شدنِ همین سلامِ ابتدایِ نامه

سلام حضرتِ صاحب.

روزگارِ ما انگار قضا شده است. انگار جا مانده است، انگار روزهای اَدا کردنِ کارهایی ست که قبلا قضا شده بوده و ما را به این روز انداخته و حالا ما مانده ایم که اَدا کنیم. مانده ایم که دِینِ نبودنِ شما را بپردازیم، دِینِ غیبتِ شما را. نماز را میشود قضا کرد، یک نامهربانی را میشود با ترحمی به موقع جواب داد، آشغال را میتوان با یک ترمز از سطح خیابان برداشت، اما قضایِ داشتنِ شما چه؟

متنِ زندگیِ ما انگار ادایِ نبودن های هنگامِ بودنِ شماست، انگار انقدر باید بی شما باشیم تا جبرانِ مافات کنیم، تا دِینِ قدرِ بقیة الله داشتن، ندانستن را بپردازیم. سخت است آقا. بدجور سخت است. از جوانی که در سی و چند سالگی دست از هرزگی برداشته و میخواهد نماز و روزه های سالهای گذشته را ادا کند سخت تر است. جوان مینشیند به محاسبه که انقدر نماز صبح و آنقدر نماز عصر و فلان روز روزه باید بخواند و بگیرد و میخواند و میگیرد و رحمِ خدا آنقدری هست که اگر عمر کفافش نداد حق الله را ببخشد، اما ما چی آقا؟ منِ ملیکایِ بیست و چهار ساله، چند روز و ماه و سالِ دیگر باید قدرندانستنِ شما را ادا کنم؟

آقا

انتظار حق الله است یا حق الناس؟ چقدرش را عمر کفاف میدهد و چقدر را نه؟ چقدرش را بر ما میبخشید و چقدر را نه؟ در ذهنِ کوتاهم فکر میکنم قدری از انتظار حق الناس باشد، حقِ منِ مردم است که منتظر بمانم وقتی قدر ندانستم، انگار ندا میدهند حالا که حجت خدا را میانِ خودتان خوش نداشتید، بنشینید و انتظار بکشید و در این انتظار بمیرید ... از جنبه ای دیگر نیز انتظار حق الناس است، حق الناس از این جهت که حالا که در میانتان نیست، میل و شوقِ داشتنش را بچشید و بودنش را در عینِ انتظار حس کنید و غرقِ لذت شوید و برای بودن و داشتن و آمدنش تلاش ... و حق الله است که حجتش را از ما مخفی کند ... و باز حق الله است که بر ما ببخشد و نمایانمان کند ...

القصه آنچه مسلم است هست بودنِ شماست و قضا بودنِ روزهای انتظارِ ما ...

آقا، این روزها خوب باشید، لطفاً.
  • انارماهی : )

چهارشنبه ی یکم

چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ

جمعه‌نویسی رسم خوبی‌ست به شرط استمرار. آن روزها که نگارنده ی نامه ها شروع به قلم زنی کرده بود گمانم این بود که دو سه هفته ی بعد تمام میشود، بعد گفتم هفته ی هشتم نهم یادش میرود، بعد از خیالم گذشت که هفته ی سی و یکم خسته میشود و بعد دیگر چیزی با خودم نگفتم. جمعه نویسی ها شده بود روزی هفته هایم، هر هفته موضوعی بود که ذهنم را به خودش درگیر کرده باشد و جوابش در جمعه نویسی هفته ی بعد یافت شود. حالا جمعه نویسی ها شده مثل روزنامه ی هفت صبح، باید بخوانم. سوال کردن شده مثل آب و نان، باید بپرسم و بپرسم و بپرسم و در هر جمعه نویسی به سرنخی به جواب برسم.

اما دوست دارم من هم بنویسم. هر هفته یک نامه از من به شما. خیلی خوب است آدم تمام هفته را به این فکر کند که به شما چه بگوید. تمام اعمال و رفتار و گفتار آدم را تحت تاثیر قرار میدهد. انگار با شما سخن گفتن یک جور ابراز وجود است، من اینطوری نگاه میکنم، یک جور ابراز وجود در مقابل شما، خودنمایی نه ها، ابراز وجود، یک جور مرا هم ببینِ رفاقتی، چیزی مثل ژل زدن و ویراژ دادن پسرها جلوی دبیرستان دخترانه. آدم تمام هفته را مراقب است که چطور باشد که چه را به محضر شما ابراز کند که از چه با شما سخن بگوید. همه ی اینها نوعی شوق، نوعی هیجان، نوعی حال خوش برای آدم دارد که عجیب دوست دارم تجربه اش کنم، تجربه ای که یک روز مثل جمعه نویسی ها برسد به جمعه ی صد و چهل و هشتم و استمرارش دل آدم را خنک کند.

دوست دارم هر چهارشنبه شب بنویسم، که نمیدانم منسوب به کی و چی ست. چهارشنبه ها، انگار روزی در هفته برای من و شما.

سلام.


+لینک جمعه نویسی

  • انارماهی : )