نامه های چهارشنبه

چهارشنبه ی ششم

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ
سلام حضرتِ پرواز.

پرنده، به بالَش پرنده است، یا بال به پرنده بال؟ اصالت با کدام است؟ اصالت را اگر پرواز بگیریم، بال است که باعث پرواز است، یا پرنده؟ پرنده ی بی بال باز هم پرنده است، ولی بالِ بی پرنده، نه.
آدمیانِ دوره ی "هدف وسیله را توجیه میکند" ماییم که انقدر غرق این معنای ساده ماندیم و خواستیم وسیله هامان را معنا دار کنیم که از معنایِ هدف دور شدیم. وسیله هایمان شد هدف. خواستیم تلاش کنیم که شغل خوبی داشته باشیم. درس بخوانیم که برویم دانشگاه. دانشگاه برویم که بتوانیم خوب حرف بزنیم. سرِ کلاسِ اخلاق بنشینیم که مادر و پدرهای خوبی باشیم. وسیله پشتِ وسیله ردیف کردیم و هی خیالمان را تخت کردیم که با تحصیلاتِ بیشتر و کلاس های بهتر و اساتیدِ ورزیده تر و خانه ی بزرگ تر و شغل پر درامد تر، "بهتر"یم. ولی این "بهتر" بودن میسر نشد که نشد که نشد. از این رو روز به روز دنبال "تر"ِ دیگری رفتیم. خانه ی بزرگترتر، شغل پردرامدتر تر، کلاسِ بهترتر، اساتیدِ ورزیده ترتر و سلسله ی این ترین ها آنقدر ادامه دار شد که وامانده و درمانده در پسِ داشتنِ همه چیز، آهِ حسرت کشیدیم و اشک ندامت ریختیم که "روزگارِ کودکی برنگردد دریغااا".

بنده ی وسیله هایمان شدیم به اسم هدف. دنبال بال رفتیم، بدونِ پرنده، شدیم آدمیانی که هر کدام با بالِ آخرین سیستمشان بالای کوهی ایستاده اند و رویِ زمین، بالها را با نخ، به التماسِ باد، به پرواز دراورده اند. هی رویِ زمین چرخ زدیم و بالمان را پرواز دادیم و فکر کردیم و فکر کردیم و فقط فکر کردیم که "بهتر"ینیم ولی نبودیم.

حضرتِ بالا.

سخت است، عبور از گردنه ی وسایل سخت است. بخواهی پیچ ها را یکی یکی طی کنی و نچسبی و نمانی و گرگِ سرِ گردنه نباشی سخت است. ما، دزدِ عمرِ خودمانیم. دزدِ لحظه هایمان. دزدِ تمامِ خوشبختی هایی که از ترسِ ناکامی در درس و مدرسه و دانشگاه و کار و کار و کار و کار از خودمان دریغ کردیم. دزدِ همه ی عمل هایی که به علم های زیرِ بغل ردیف کرده مان نکردیم.

حضرتِ وسیله.

زمانه ی ما زمانه ی گم کردن است. گم کردن و گم شدن و از دست دادن. ما هدف نشناسیم. شاید گفتنش سنگین باشد اما، گاهی در اینکه شما هدف باشید هم شک میکنم. اینکه دیدارِ شما، بودنِ با شما، لقمه نانی را کنارِ شما خوردن، به زبان و بیانِ شما سرِ سفره ی عقد رفتن، با شما همراه بودن و کنارِ شما جنگیدن، هدف باشد هم مرا میترساند. بوده اند شمرها و شبث ها و عمر ها که شما را دیده اند و با شما بوده اند و هم لقمه شده اند و به زبان و بیانِ شما سرِ سفره ی عقد رفته اند و همراه و هم رزم شما بوده اند و بعد سرِ بزنگاه جا زده اند ...
و
بوده اند، حرهایی که نه همراه و نه هم رزم و نه هم سفره با شما بودند ولی، به جایِ هدف، وسیله بودنِ شما را ، آن جایی که باید دریافته اند و از معرکه ای عظیم، رسته اند.

بابا جان، دستمان را بگیر و راهمان ببر، تا آن مقصدی که برایش سرشته ایم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">