چهارشنبه ی بیستم: آداب
سلام بابا جان.
در آدابِ زیارتِ هر امامی، آمده که اینجوری باشید و آن طوری باشید و این را بگویید و آن را بگویید. هر کدام نوعِ مخصوص به خودشان را دارند، یک چیز در همه مشترک است الا یک نفر که همان آدابِ غسل است که در زیارتِ جدِّ شریفتان حسین بن علی علیه السلام نهی شده. سفارش شده با غبارِ راه به زیارتشان برویم. در حکمتش هر چه فکر کنیم کم است؛ آنچه مسلم است کشتیِ نجات بودنِ آقاست که جایِ ما خاکی خلی های این دنیاست و بس.
اما
در آدابِ زیارتِ شما، بیدارباش آمده. چهل شب در فلان مسجد به عبادت نشستن، چهل سحر فلان دعا را خواندن، چهل هفته، صبحِ جمعه فلان کردن، چهلِ طلوع دعایِ عهد خواندن و ... . برای با شما بودن، باید بیدار بنشینیم. یعنی که نه فقط خاکی خلی مان را میخرید، که چشم پف آلود و خواب گرفته و خسته مان را هم خریدارید. این تفکرِ منِ بی مقدار است آقاجان نه که فکر کنید استنباطِ عرفایِ اهلِ حق را رد میکنم، نه، ولی در مرامِ شما نیست که منهِ خواب زده ی به زور یک ساعت بیشتر بیدار مانده را رد کنید. این چهل، چهل، چهل ها انگار همه برای تکررِّ سعی است.
عرفا و علمایِ بزرگ را به کنار، شما امامِ ما هم هستید. از ما برنمیاید چهل هفته به انتظار بنشینیم یا چهل صبح در مسجدِ کوفه نماز بگذاریم یا چهل شب تا صبح بیدار بمانیم. شما که غریبه نیستید، این کارها از ما ساخته نیست. به قد و قواره ی مان نمیخورد. شما ما را همین طوری خریداری.
زوارِ آقایِ دو عالم، حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام اگر باید راهی طی کنند که به غباری مزین شوند که به مقصدی برسند که نامش کربلاست، کربلایِ شما همین جاهاست آقا. همین طوری یک دفعه ای، جمعه، دوشنبه ای، وقتی، وقتی که معلوم نیست هر کدام مشغولِ چه کاریم، زراعت یا قناعت، تدریس یا تفریح، خواب یا خوراک ... میایید و در هر حالی که باشیم صدایتان را به گوشمان میرسانید، که من آمدم.
حضرتِ حاضر
اجازه بده به بعدش کار نداشته باشم که ما میشنویم یا نه، که ما در رکابِ شما میمانیم یا شیطان، بگذار با همین خیالِ خوش سر کنم که دوستتان داریم و دوستمان دارید. با همین حقِ ما بر شما و شما بر ما که چه شیرین است... . با همین روایت هایی که رسیده که فلان معصوم با فلان جوان این طور کرد و آن طور ... آخ که دلِ آدم چه میسوزد آقا. که کاش من جایِ آن جوان بودم که از شدتِ دلدادگی به کنیزی گریان رفت پیشِ امام جواد علیه السلام، یا جایِ آن اعرابی بودم که رسول الله را میخنداند. یا ...
آقایِ هست
درد میدانید کجاست؟ آنجا که جانم به قربانش علی بن ابی طالب علیه السلام، نه آن دنیایِ در غیبتِ معصوم، بلکه دنیایِ حضور و وجود و حظّ و بهرمندی از معصوم را پست و بی مقدار خواند و ما میخواهیم شما بیایید که دنیایمان شیرین تر شود. غافل از آنکه دنیا، با شما و بی شما ندارد، دنیا درد دارد، فرقِ مسلمِ با شما در دنیا بودن و بی شما بودن، مثلِ بی پدر بزرگ شدن و با پدر بزرگ شدن است. هر کدام دردهایی دارد مخصوص به خود ولی درد دارد. درد هست، و همین هست بودنِ درد است که بابی میشود برای ایمان به معاد.
کاش آدابِ زیارتِ شما را یاد بگیریم. یاد بگیریم که در لحظه ی درد، در لحظه ی خوش حالی، در هر آنِ این دنیا باید آنقدر با ادب نشسته باشیم یا ایستاده باشیم یا راه رفته باشیم که هر لحظه اش احتمالِ وقوعِ ظهور است. ما مردمانِ آخرالزمان، باید با ادب زندگی کنیم.