چهارشنبه ی سیزدهم: توان
چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۳۷ ب.ظ
از اینجا که ماییم، تا آنجایی که شمایید راهی ست که بر برخی آسان و بر عده ای دشوار طی میشود. انگار کن عده ای در راه مانده که میخواهند خود را از برهوتی به جاده ی اصلی برسانند و در آن با آخرین توانِ خویش برانند. این وسط چه کسی برنده است معلوم نیست، آنچه مشخص است توشه ای ست که باید برای طیِ طریق همراه داشت.
سلام حضرتِ باران.
به چشمِ ما زمینیان باران آبی ست از آسمان فروریخته و در جوی ها و چشمه ها ذخیره گشته و دریاها را رونق بخشیده. اما، وقتی همین باران اساسِ همه ی روزی بخشی نامیده شده مگر میشود باران همین باشد که ما میبینیم و در پی اش نماز باران میخوانیم؟
باران، همه ی آن چیزی ست که در زمین هست، از خیر و نیکی و ناز و نعمت و رحمت. همه ی آن چیزی که ما گاهی به شکلِ سیل و زلزله و درد و فقر و ویرانی میبینیم، بارانی ست نزول یافته از آسمانی پر برکت که به انتظارِ باز شدنِ درهایش روزها و شب ها به دعا مینشینیم تا ماهی بیاید و روزی و وقتی که درها باز باشد و دعای ما مستجاب.
این شکلِ ظاهریِ آسمان و نعمت و باران است، اما صورتِ باطنی آن همین چشم گردادندن ها و دیدن ها و ندیدن هاست، همین دردها و به مریض خانه کشیده شدن هاست، باران، برای آنکه جز شما کسی را ندارد، لذتِ نابِ بیتی ست ماندگار که خوش میگوید: "گر طبیبانه بیایی به سرِ بالینم، به دو عالم ندهم لذتِ بیماری را"
طبیبا.
آنجا که درد حدّ طاقتِ آدمی را طی میکند، آنجا که فقر از درِ آبرو میگذرد و آن زمان که تَنگی و زجر میشود تنها لباسِ برازنده به آدمی، اضطرار رخ می نماید و چه چیز بهتر از آن لحظه ها و آن مکان ها که جز شما هیچ کس و هیچ چیز نیست که بتوان صدایش کرد.
طیِ طریق، به محضرِ مبارکتان، نه فقط بار و بنه ی معنوی و عرفانی، که توان و تحملِ جسمی هم میطلبد. جسم، بخواهی نخواهی صندوقچه ی بی بدیلِ روح است، روح سالم، به جسمِ سلیم نیازمند است وگرنه هر دو با هم دست از ادامه ی مسیری که حد و اندازه ی آن معلوم نیست، میکشند.
پس
حضرتِ توان، حضرتِ قوت. جسمِ ضعیفِ نا توانِ ما را هم دم و همراه باش و بر وجودِ خشکِ لم یزرع مان، ببار.
ببار و بدان که دوستت داریم ...
سلام حضرتِ باران.
به چشمِ ما زمینیان باران آبی ست از آسمان فروریخته و در جوی ها و چشمه ها ذخیره گشته و دریاها را رونق بخشیده. اما، وقتی همین باران اساسِ همه ی روزی بخشی نامیده شده مگر میشود باران همین باشد که ما میبینیم و در پی اش نماز باران میخوانیم؟
باران، همه ی آن چیزی ست که در زمین هست، از خیر و نیکی و ناز و نعمت و رحمت. همه ی آن چیزی که ما گاهی به شکلِ سیل و زلزله و درد و فقر و ویرانی میبینیم، بارانی ست نزول یافته از آسمانی پر برکت که به انتظارِ باز شدنِ درهایش روزها و شب ها به دعا مینشینیم تا ماهی بیاید و روزی و وقتی که درها باز باشد و دعای ما مستجاب.
این شکلِ ظاهریِ آسمان و نعمت و باران است، اما صورتِ باطنی آن همین چشم گردادندن ها و دیدن ها و ندیدن هاست، همین دردها و به مریض خانه کشیده شدن هاست، باران، برای آنکه جز شما کسی را ندارد، لذتِ نابِ بیتی ست ماندگار که خوش میگوید: "گر طبیبانه بیایی به سرِ بالینم، به دو عالم ندهم لذتِ بیماری را"
طبیبا.
آنجا که درد حدّ طاقتِ آدمی را طی میکند، آنجا که فقر از درِ آبرو میگذرد و آن زمان که تَنگی و زجر میشود تنها لباسِ برازنده به آدمی، اضطرار رخ می نماید و چه چیز بهتر از آن لحظه ها و آن مکان ها که جز شما هیچ کس و هیچ چیز نیست که بتوان صدایش کرد.
طیِ طریق، به محضرِ مبارکتان، نه فقط بار و بنه ی معنوی و عرفانی، که توان و تحملِ جسمی هم میطلبد. جسم، بخواهی نخواهی صندوقچه ی بی بدیلِ روح است، روح سالم، به جسمِ سلیم نیازمند است وگرنه هر دو با هم دست از ادامه ی مسیری که حد و اندازه ی آن معلوم نیست، میکشند.
پس
حضرتِ توان، حضرتِ قوت. جسمِ ضعیفِ نا توانِ ما را هم دم و همراه باش و بر وجودِ خشکِ لم یزرع مان، ببار.
ببار و بدان که دوستت داریم ...