چهارشنبه ی پنجاه و دوم: بی خبری
و انسان از تمام فردای خود بی خبر است آقا. و اگر فردا را هر لحظه و هر آنی که میگذرد بدانیم، انسان نسبت به حالت هر لحظه و هر آن بعد از حال بی خبر است، پس هر آنچه مطابق میلش پیش می رود و مطابق محاسبتش ثبت می گردد تنها و تنها ناشی از رحمتی ست عظیم و آنچه مطابق خواست و میل او پیش نمی رود نعمتی ست گسترده که انسان از فهم عظمتش عاجز است.
سلام حضرت آقا
هر روز که به خیال ساده ای خداحافظی میکنیم و برای سلام بعدی لحظه شماری میکنیم نمیدانیم ثانیه ای بعد چه در انتظار ماست، شاید این خداحافظی آخرین خداحافظی عمرمان باشد و سلام بعدی در کار نباشد.
دنیا چنان ما را در خود پیچیده و ما چنان تن به این چمباته ی عظیم داده ایم که نمیفهمیم چه میکنیم و چه میخواهیم و چه می شود. جز آن هنگام که فیض دوباره ای و فرصت دوباره ای می یابیم برای نفس کشیدن، برای بودن، و البته ای کاش همان زمان هم بفهمیم که این فرصت دوباره رحمتی ست برای فهم عظمت خدا و نه نعمتی که ما چون که ماییم مستحقش بوده ایم.
کاش خودمان را انقدر ذی حق ندانیم آقا. آدم میان جمعی که از آنها هیچ سهمی نمی برد راحت تر نفس می کشد تا میانه ی میدانی که از آن سهم عظیمی برای اوست. کاش هیچ نداشته باشیم آقا و این هیچ نداشتن را نه فقط در مال و ملک که در اختیار و انتخاب هم حس کنیم. کاش بدانیم این خیر برگزیده از ناحیه ی عقل و فهم و درک من نبود، ... القصه کاش به مقام هیچ نائل آییم آقا ...
دعا بفرمایید
که در این گردونه جز به دعا کار بر نمی آید و جز به دعا هیچ رحمتی به انسان نمی رسد و هیچ نعمتی برایش نعمت نمی گردد. کاش راه و رسم دعا را بلد بودیم.
حالا که نیستیم
ما را به برکت ادعیه ی صدیقه ی طاهره سلام الله علیها از بهره مندان ادعیه ی حضرتش قرار ده که ما بی خبران شاید همان هیچ هم نباشیم.