چهارشنبه ی هجدهم: پراکندگی
چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ب.ظ
سلام آقای ثباتِ لحظه های پراکنده ام.
این هفته مثلِ قاصدکی از این سو به آن سو رفتم. حرفها، نکته ها، نظرات، مهمانی ها، خیابان ها و آدم ها؛ همه و همه بادی بودند که مرا با خود به سویی بردند. دوست دارم با شما از این پراکندگی ها بگویم تا راه به جایی برده باشم.
+ مامان، دوست داشتنی ترین موجودِ دنیاست آقا. دوست داشتنی ترین. انگار باید این خبر را به کسی میدادم. چه کسی بهتر از شما.
+ دنیایم گره خورده با رنگ و رنگ و رنگ، طرح و طرح و طرح و هزار تویی از طرح و رنگ و نقش های به هم پیوسته که هر کدام برای خود دنیایی ست متمایز از دیگری.
+ خدای لحظه های محمّد صلی الله علیه و آله و سلم به همان اندازه برای من خداست که برای او بود. پس فصبر صبراً جمیلا [سوره معارج]
+ دلم برای مرتضی و آقا تنگ شده، خیلی تنگ. تنگ تر از همیشه، مامان نگذاشت وسطِ هفته بروم. شما سلامم را برسانید.
+ مهربان خدایِ حسرتِ لحظه های کودکی ام، این روزهایم را خیلی هست، انگار نشسته، به سرم دست میکشد و نگاهم میکند مدام، مدام و مدام و مدام.
+ حکمتِ این زنگ زدن ها و نزدن ها و رفتن ها و نیامدن ها را نمیدانم، فقط میدانم که خیر است. خیرِ جمیل.
اگر معارج، پله های صعود باشد، اگر حفظ رابطه و حرمتِ رابطه ها مهم باشد، اگر روز قیامت آنها که روابطشان را از حرام پاک نکرده اند، جگرگوشه فدا میکنند که از آتش رهایی یابند، پس، چه عجب از آنهایی که دنیا و آخرت را با هم میدهند ...
این هفته مثلِ قاصدکی از این سو به آن سو رفتم. حرفها، نکته ها، نظرات، مهمانی ها، خیابان ها و آدم ها؛ همه و همه بادی بودند که مرا با خود به سویی بردند. دوست دارم با شما از این پراکندگی ها بگویم تا راه به جایی برده باشم.
+ مامان، دوست داشتنی ترین موجودِ دنیاست آقا. دوست داشتنی ترین. انگار باید این خبر را به کسی میدادم. چه کسی بهتر از شما.
+ دنیایم گره خورده با رنگ و رنگ و رنگ، طرح و طرح و طرح و هزار تویی از طرح و رنگ و نقش های به هم پیوسته که هر کدام برای خود دنیایی ست متمایز از دیگری.
+ خدای لحظه های محمّد صلی الله علیه و آله و سلم به همان اندازه برای من خداست که برای او بود. پس فصبر صبراً جمیلا [سوره معارج]
+ دلم برای مرتضی و آقا تنگ شده، خیلی تنگ. تنگ تر از همیشه، مامان نگذاشت وسطِ هفته بروم. شما سلامم را برسانید.
+ مهربان خدایِ حسرتِ لحظه های کودکی ام، این روزهایم را خیلی هست، انگار نشسته، به سرم دست میکشد و نگاهم میکند مدام، مدام و مدام و مدام.
+ حکمتِ این زنگ زدن ها و نزدن ها و رفتن ها و نیامدن ها را نمیدانم، فقط میدانم که خیر است. خیرِ جمیل.
اگر معارج، پله های صعود باشد، اگر حفظ رابطه و حرمتِ رابطه ها مهم باشد، اگر روز قیامت آنها که روابطشان را از حرام پاک نکرده اند، جگرگوشه فدا میکنند که از آتش رهایی یابند، پس، چه عجب از آنهایی که دنیا و آخرت را با هم میدهند ...