چهارشنبه ی هفدهم: خواهرانه
سلام آقا
شاید اوجِ عجز، آن مرتبه ای باشد که معشوق، رو ترش کند به عاشق که: "من که میدونم دوستم نداری". و من روزی هزار بار به واسطه ی خواهری عزیز به این نقطه از عجز میرسم، تلظّی میکنم و فکری میشوم که چه کنم؟ چه کنم برون گرا بودنِ بیش از حدّ او و درون گرا بودنِ انکارناپذیرِ خودم را؟
مگر نه اینکه پیرزن های روستا از نازا شدنِ گاو و سختیِ بارداریِ اسبشان میگویند برایت؟ من هم آمده ام بگویم در خواهری به عجز رسیده ام. به آن نقطه از نیاز که ندانم چه کنم. خواهری را مضطر شده ام آقا و امشب، شبِ شهادتِ دلتنگ ترین خواهرِ این عالم است. خانوم -که خوش تر دارم معصومه سادات علیها السلام بخوانمش- راهِ طولانی را طی کرد که به برادر برسد، من هم طی میکنم که به خواهر برسم ولی درست در لحظه ی وصال همه چیز نقشِ برآب میشود. دقیقاً همه چیز.
آقا
میخواهم به واسطه ی شما، متوسل به حضرتِ خواهر شوم، دارم جان میدهم این تلظّیِ مدام را.