نامه های چهارشنبه

چهارشنبه ی هشتم: حاجتِ هجرت

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۱۹ ب.ظ

سلام حضرتِ بابا


استاد امر کرده برای رسیدن به پاسخ سوالی که مدت هاست درگیرش شده ام، خودم را به ناشناس ترین یا به قول خودش نکره ترین حالتِ ممکنِ مساله برسانم. شما خود شاهدِ لحظه هایم هستید و میدانید فکریِ شبی هستم که نکره ترین حالتش میشود یک جمله "آن مرد رفت". و از این یک جمله ی خالصِ ناب، باید به کجا برسم، شما میدانید و بس.

اما آقا، این وسط یک سوال هست و شاید اولین و اصلی ترین سوال، اینکه "چرا؟"، چرا محمد صلی الله علیه و آله و سلم در لیلة المبیت مکه را به مقصدِ مدینه ترک کرد؟ لغت نامه، حاجت را ضرورتِ مقداری بیان کرده که بدونِ آن بقا نباشد. یعنی حاجتِ محمد صل الله علیه و آله و سلم در آن روزگار هجرت بود؟ و هجرت از روزگارانِ چنین و چنانِ مکه برایش چنان ضرورتی داشت که بی آن بقا نمیافت؟


حضرتِ هجرت

شاید اگر هجرتی چنین، در شبی چنان، اتفاق نمیفتاد غیبت عظمی شکل میگرفت و مردمِ نا حسابِ آن روزگار را چه به فهمِ غیبتی و انتظاری چنین عظیم... من مشقِ تفکراتِ خویش میکنم، و مرا با این تفکرات جز نسبتی بیش نیست، نسبتی که ابدا ملکیت نیست و هرچه هست من فعلا نمیدانم.


حضرتِ وفا

چه شد که قبایلِ قریش در چنین شبی عبا از رویِ خفته در بستر کنار زد؟ برای اطمینان از حضور محمد صلی الله علیه و آله و سلم ؟ اگر اطمینان نداشت چرا وارد خانه شد؟ جمع کردنِ چهل مردِ بزرگ از قبایلِ بزرگترِ عربِ آن روزگار برای قتلی چنین مگر شوخی بود که بی اطمینانِ خاطر وارد منزل شده و عبا کنار زده و با کسِ دیگری مواجه شوند؟


نمیدانم، نمیدانم و این نمیدانم ها مرا از سوالی به سوالی و از کلاسی به کلاسی و از کتابی به کتابِ دیگر میکشاند. روزها حسرت خوردم و التماس کردم که بتوانم پای درسِ استادی بنشینم که فقط اسمش را شنیده بودم و رسمش را که شبیه به هیچ کس نبود، اتفاق افتاد، استاد آمد و مرا به شاگردی پذیرفت و سوالاتم را به تماشا نشست، اما، پاسخم نداد، فقط راه نمایم شد.


حضرتِ معروف

چه رازی ست در نکره کردن و خالص کردنِ هر اتفاق که استاد گفت جواب همه ی سوالاتم در همین راه نهفته؟ غیر از این است که شما ناشناخته ترین عضوِ روزگارِ مایید؟ حتی ناشناخته تر از مرگ. آن قدر ناشناخته که حتی وقاتون امرِ ظهورِ شما را کذاب دانسته اند. و شاید شناختِ شما در همین ناشناخته کردنِ شما برای ما باشد. انگار هرچه ناشناخته تر، خالص تر، ناب تر، نزدیک تر. انگار هرچه نکره تر نزدیک تر. نزدیک و ساده و بی ابهام و قشنگ، به اندازه ی جمله ی " آن مرد آمد" ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">