چهارشنبه ی پنجم
نمیدانم چرا ولی این هفته را مدام به آبرو فکر کردم. به اینکه چه میشود که کسی آبرویِ کسی را ببرد یا نبرد و به جوابی نرسیدم جز "ابتلا".
سلام حضرتِ عِرض
بی پدر، یتیم را بهتر میفهمد، بی فرزند، عقیم را. هجران کشیده، انتظار را درک میکند و بی آبرو، میداند که عِرض از دست داده چه میکشد. از این معنی این هفته تماماً رسیدم به اینکه بی آبرو شدن پیشِ خلق خدا، میتواند یک نعمت عظیم باشد. نعمتِ اینکه تو، دردِ بی آبرویی را میچشی و دیگر خلقِ خدا را بی عِرض و آبرو نمیکنی.
حتی بنظرم یک بلای خوش آمد، یک بلا که به هرکسی نمیدهند. میدانید آقا، حس میکنم به هر کسی نعمتِ بی آبرویی را نمیدهند. نعمتِ پیِ عیبِ دیگران نرفتن، نعمتِ همز و لَمز کننده نبودن، نعمتِ نارالله الموقده نشدن، جز این نیست که بلا، بله ی یار است به خلیلی که قرار است ابراهیم شود.
حضرتِ خُلق
فکر کردم راضی نباشید کارِ خلقِ خدا را انجام نداده و دلشان را راضی نکرده و نا خوش احوال رهایشان کرده، بیایم و با شما هم کلام شوم، این بود که چهارشنبه نویسی این هفته، به تاخیر افتاد.
آقای لحظه های آبیِ ارغوانی ام، دوستتان دارم ...