نامه های چهارشنبه

چهارشنبه ی سی و هفتم: خواب

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۶ ب.ظ

سلام حضرتِ بابا


بچه که بودیم ، دختربچه های بازی مامان بودند و پسربچه ها بابا و بچه های کوچکتر بچه های این دوتا. همه ی عشقمان این بود که کفشِ بچه کوچیکه را پاش کنیم، بزنیمش زیرِ بغل و چادری که دومتر از قدمان بزرگتر بود را به دندان بگیریم و با زنبیلِ قرمزِ پلاستیکی مثلا برویم نانوایی و در صف نانوایی بفهمیم بچه تب دارد و ببریمش دکتر و زنگ بزنیم باباش از سرِ کار بیاید و پاشویه اش کنیم تا خوب شود. بچه که بودیم همه چیز ساده بود. نقش هایمان را میدانستیم. من چون دختر بودم باید مامان میشدم و او چون پسر بود باید بابا میشد. حرفی از دکتری و ارشد و "وقت برای خودم" نبود. مادرها باید به بچه هایشان میرسیدند و باهاش بازی میکردند و پدرها میرفتند سرِ کار و مثلا تصادف میکردند و بعد خودشان را نجات میدادند تا مردِ قوی ای بوده باشند. در دنیای بچگی وقتمان مالِ خودمان نبود، اصلا نمیدانستیم "میخوام مالِ خودم باشم" یعنی چی.

حالا اما بچه ها تغییر کرده اند. مالِ خودشان اند. کافی ست یک تبلتِ ساده بدهی دستشان تا بنشینند و دست از همه ی نقش هایی که باید به عهده بگیرند بکشند. دیگر ماشین هایشان با هم تصادف نمیکنند، دیگر عروسک هایشان گرسنه نمیشوند، دیگر در صفِ نانوایی نمی ایستند.

آقاجان
این روزها بچه ها دیگر بچگی نمیکنند. شده اند آدم آهنی هایی که هرچقدر ساکت تر و گوشه گیر تر باشند دلچسب ترند. مامان ها و باباها هم دنبالِ راهی برای خلاصی از این گوشه گیرهای کوچک. مهدهای کودک رونق گرفته و اضافه کردن هر المانی به مهدکودک مساوی ست با سرازیر شدنِ مشتری. این روزها مهدکودک داری پر درامد ترین شغلِ روزگار است، نفت گران شود، مامان و بابا باید وقتی برای خودشان داشته باشند، ارزان شود باید زمانی باشد که مامان و بابا بتوانند از پایان نامه ی ارشدشان دفاع کنند ، پس باید جایی باشد که بشود ساعاتی را از دستِ بچه ها خلاص شد.

بله
بچه ها، فطرت های پاکِ روزگار، هم آنان که جدّ شریفتان بر دوش می نشاند، با همه ی مشغله ی پیامبری باهاشان بازی و شوخی میکرد، دوست داشتنشان را دوست داشت و هر آنکه بچه ای را دوست میداشت را نیز دوست داشت.
بچه ها، معصومینِ زنده یِ روزگار، هم آنان به افتخارشان سرزمینی ست در جنّت به نام "دار الفرح" که فقط کسانی را به درونِ این سرزمین راه است، که کودکان را شاد کرده باشند.

بچه ها، ... همان ها که مادرها و پدرهایشان عضوِ هزاران کمپینِ کمک به "کودکانِ کار" و "کودکان سرطانی" و "کودکان فلان" و "کودکانِ بهمان" هستند، ولی از کودکانِ بی پدر و مادر مانده ی داخلِ خانه های خودشان غافل.

حالا که شما را بابا میخوانم فکر میکنم مقامِ پدر بودن چقدر باید عظیم باشد و آن هنگام که صدیقه ی طاهره را مادر می نامم فکر میکنم مادر بودن چه شانِ مقدسی ست. شما برای خودتان وقت دارید؟ حضرتِ مادر برای خودش وقت داشت؟ وقتِ برای خود یعنی چی آقا؟ یعنی همین خوابِ خرگوشی که خودمان را به آن گرفته ایم به این امید که میخواهیم آینده ی خوبی را برای بچه هایمان بسازیم؟ مگر ساختِ آینده ی خوب جز به ظهورِ شما محقق میشود؟ مگر ساختِ آینده ی خوب جز به شناختِ شما محقق میشود؟

حضرتِ بیدار
بیدارمان کن از این خوابِ خرگوشی که خانه داری و بچه داری و همسرداری را ننگ و عار میدانیم و هزار و یک مدرک و کلاس و شغل را افتخار.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">