چهارشنبه ی سی و پنجم: بیعت
سلام حضرتِ بابا
ماندن بر سرِ عهدی مدام سخت است. و ماندن بر سرِ عهدی که روزِ نخست از ما گرفتند، سخت ترین است اما این یک رویِ سکه است. یک رویِ سکه عهدی ست به سختی "قالوا بلی" و رویِ دیگر سوالی ست به آسانیِ "اَلَستُ بربِّکم؟". آسان است چنان خدایی ربِّ انسان باشد و سخت است بر یاد نگه داشتنِ اینکه تو برای من مربی و راهنمای راهی.
سخت است بر یاد نگه داشتنِ اینکه من از خود هیچ ندارم و هرچه هست از اوست. سخت است دل به او سپردن و به دامِ بلا رفتن و چه سخت تر اینکه این بلا حرفِ مردم باشد.
باباجان
مردم را تحمل کردن، در روزگارِ ما سخت ترین کارِ دنیاست، مردمی که خود هر کدام یک خدایِ یگانه شده اند و هر کدام برای خود دنیای ساخته اند به عظمتِ زبان، حکم میکنند و میگویند و توقعِ اجابت دارند و این میان تویی که باید آرام، متین، مهربان، بخشنده و بزرگ باشی و بگذری.
از هر ده تا نه تاش از دستِ آدم در میرود، به مقابله برمیخیزده، حرفش را میزند، میخواهد کوتاه نیاید، بگو مگو میکند و سرِ نهمی به این نتیجه میرسد که "حرفِ مردم کیلویی چند؟" و این سوال مدام فراموش میشود و فراموش میشود و فراموش میشود تا اینکه انسان خود میشود یکی از مردم که فقط حرف میزند.
راز استمرار در همین است که تو را میکند عینِ خودش. با هر چیزِ غلطی بخواهی عینِ خودش و از راهِ غلطی مقابله کنی، کم کم شبیهِ خودش میشوی. کم کم تو هم حرفهایت مفت میشود و کم کم فراموش میکنی که خدایی آن بالاست که حرفش حرف است.
حضرتِ جان
ما را بر سرِ بیعتِ نخستینمان استوار فرما که اگر بر سر آن بیعت نمانیم در روزگارِ ظهورِ زیبایتان غرقِ همین سیلابِ حرفِ مردم شما را هم باور نخواهیم کرد ....