نامه های چهارشنبه

چهارشنبه ی بیست و سوم: بهار

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۴۹ ب.ظ

سلام    حضرتِ  دلبر  سلام    قرصِ  قمر

زمین که حرف ندارد، از آسمان چه خبر؟*


به قاعده و قانونِ ما زمینی ها این روزها بهاری ست. سنبل ها و لاله ها کم کم سر از خاک بیرون میاورند و گندم ها و دانه ها سبز میشوند. ماهی ها قرمز تر از قبل میرقصند و آفتاب روشن تر از دیگر روزها میتابد. ایام، ایامِ بهار است آقا. مردم همه به استقبالِ بهاری میروند که در پیش است و سعی میکنند به قاعده و قانونِ غم غصه لگد بزنند و هرچه بدی و پستی هست بشویند و بروبند، که بهار در راه است.

چه خوش میشد اگر این بهار با حضورِ شما بهارتر میشد. چه عیب اگر این بهار، بهارِ یک زندگی باشد، یک تازگی، یک بالندگیِ نو، یک قصه ی تازه، یک راهِ پر پیچ و خمِ بالا و پایین دارِ آدم خم کن ولی بزرگ کن. راستی چه سخت است وقتی آدم ها قاعده و قانونِ بزرگ شدن را عوضی درک میکنند. روزها شب میشود وقتی بزرگی را در عدد و رقم ببینی ولی در کثرتِ عمل ها و قلّتِ زبان ها باشد. ایام تنگ میشود وقتی شوق را در لذتِ دانه از خاک سربراوردن بدانی و شوقِ حقیقی در حضورِ بلاشکِ دانه باشد که اگر در زندگیِ تو سبز نشد، در زندگیِ دیگری بشود. سخت میشود آقا، سخت میشود وقتی مهربانی را در زیادیِ عزیزم ها بدانی ولی اصلِ مهر در وحدتِ بینِ پینه های رنجور و خسته ی دستی باشد که شب ها به درد، سر بر بالین میگذارد و نایی برای عزیزم گفتن هاش نمیماند.

دنیا

با قاعده و قانونِ ما آدم ها این روزها بهاری ست ولی سخت است. سخت است چون بهار را در کیف و کفش و لباس نو میدانیم و نمیدانیم که بهار یعنی توشه ی نو، راهِ نو، بار و بنه ی سبک تر و رسیدن به ایستگاهی برای رفعِ خستگی و دوباره دویدن و دویدن و دویدن و جان کندنی مدام.


* نمیدونم شعر از کیه و مطمدنم شعر اصلی این نیست

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">