چهارشنبه ی یکم
جمعهنویسی رسم خوبیست به شرط استمرار. آن روزها که
نگارنده ی نامه ها شروع به قلم زنی کرده بود گمانم این بود که دو سه هفته ی
بعد تمام میشود، بعد گفتم هفته ی هشتم نهم یادش میرود، بعد از خیالم گذشت
که هفته ی سی و یکم خسته میشود و بعد دیگر چیزی با خودم نگفتم. جمعه نویسی
ها شده بود روزی هفته هایم، هر هفته موضوعی بود که ذهنم را به خودش درگیر
کرده باشد و جوابش در جمعه نویسی هفته ی بعد یافت شود. حالا جمعه نویسی ها
شده مثل روزنامه ی هفت صبح، باید بخوانم. سوال کردن شده مثل آب و نان، باید
بپرسم و بپرسم و بپرسم و در هر جمعه نویسی به سرنخی به جواب برسم.
اما
دوست دارم من هم بنویسم. هر هفته یک نامه از من به شما. خیلی خوب است آدم
تمام هفته را به این فکر کند که به شما چه بگوید. تمام اعمال و رفتار و
گفتار آدم را تحت تاثیر قرار میدهد. انگار با شما سخن گفتن یک جور ابراز
وجود است، من اینطوری نگاه میکنم، یک جور ابراز وجود در مقابل شما،
خودنمایی نه ها، ابراز وجود، یک جور مرا هم ببینِ رفاقتی، چیزی مثل ژل زدن و
ویراژ دادن پسرها جلوی دبیرستان دخترانه. آدم تمام هفته را مراقب است که
چطور باشد که چه را به محضر شما ابراز کند که از چه با شما سخن بگوید. همه ی
اینها نوعی شوق، نوعی هیجان، نوعی حال خوش برای آدم دارد که عجیب دوست
دارم تجربه اش کنم، تجربه ای که یک روز مثل جمعه نویسی ها برسد به جمعه ی
صد و چهل و هشتم و استمرارش دل آدم را خنک کند.
دوست دارم هر چهارشنبه شب بنویسم، که نمیدانم منسوب به کی و چی ست. چهارشنبه ها، انگار روزی در هفته برای من و شما.
سلام.
+لینک جمعه نویسی