نامه های چهارشنبه

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نامه های امام زمانی» ثبت شده است

چهارشنبه ی سی و دوم : اجل

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۳۸ ب.ظ

سلام حضرتِ بابا

برای ما آدم های زمینیِ این روزگارِ سخت ابن الوقت بودن حکم آب را دارد برای حیات. یعنی اگر که بخواهیم نیازهای انسانِ امروز را بسته به مقتضایِ روزگارش بنویسیم بی تردید یکی از ابتدایی ترین نیازها و حیاتی ترینِ نیازها همین ابن الوقت بودن است. یعنی استفاده ی از زمان، یعنی فرصت طلبی به معنایِ تامِ کلمه. یعنی که اجل را شناختن و از دست ندادن. در عجبم از ما مردمِ مشهور به آخرالزمان که چطور با وجودِ این همه اهمیتِ زمان ، گاهی میسپاریمش به آینده و با جمله ی الان وقتش نیست، آمادگی اش نیست، و نیست و نیست و نیست های دیگر زمان از دست میدهیم و همه چیز را به آینده ای میسپاریم که انتهایش بر هیچ کس معلوم و مشخص نیست.

چه کسی تضمین میکند کاری را که امروز از لذتِ انجامش گذشتی فردا بتوانی؟ هیچ.


دنیایی که بر اساسِ اجل ساخته شده و از ابتدایش مدام گفته شده که آن را پایانی ست نامعلوم چه تضمینی دارد برای فرجامِ این همه کارِ ناتمام؟


حضرتِ نور

این روزها زمان اهمیتِ ویژه ای یافته. انگار انسان از هر مرحله از زندگی که میخواهد وارد مرحله ی بعد شود ترس برش میدارد. ترسِ زمانِ از دست رفته. مثلا یک هفته مانده به تولد جدید به این فکر میکند که سالِ قبل ر ا چه کرد و میخواهد همه ی آنچه نکرده را در همان یک هفته جبران کند ولی مگر میشود جز با استعانت از درگاهِ ملکوتیِ خداوند و جز به استمرار بر امری آن را جبران کرد؟ و ما آدمیانِ آخرالزمان مستمریم بر عقب انداختن. مستمریم بر از دست دادن، مستمریم بر فردا را به جای امروز غنیمت شمردن. عجیب مردمی هستیم ما.


نمیدانم چه کنم. زمان این روزها بیشتر از همیشه برایم مهم شده. یک روز، دو روز، یک ساعت، دو ساعت، از دست که میرود آه از نهادم بلند میشود. گرچه به عادتِ روزگارِ خویش غمی نمیخورم ولی همین کلافگیِ تازه راه یافته هم غنیمتی ست. زمان را نباید از دست داد و بر از دست دادنش استمرار ورزید.


اجلِ روزگارِ تلخِ زهرآلودِ پر کینِ ما شمایید. من، خسته شده ام از این همه کین و رنج و تحقیر و خواریِ روزگارِ بی شما. ...

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی سی و یکم: مهدی یار

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۵۸ ب.ظ

سلام حضرت ولی

چه رازی ست در نذر همسر عمران که آن طور مورد قبول خدا قرار میگیرد که مریمی میشود ماندگار و مقدس در عالم هستی برتر از هزار پسر؟

مگر نه این که این کتاب عبرتی ست برای متقین؟ پس گفتن این ماجرا صرف خواندن من بنده و گفتن اوی خدا نبوده. حکمتی نهفته هست کشف شدنی. هر فرزند مولودی ست از پدر و مادرش که میتواند به خیر یا به شر ادامه دهنده ی راه اولیاء خویش باشد و چه راهی ارزنده تر از راه رسول برای مولود داشتن و ادامه یافتن...

پس هر فرزند شخصیتی و حکمتی و کیفیتی مخصوص در این عالم و در عالم بالا داراست که به واسطه ی لطف خداوند و مراقبت های پدر و مادر خویش به به سعادت یا شقاوت ختم میشود. اما آنچه که فرزندی را از فرزند دیگر متمایز میکند همین کار همسر عمران است ... نذر ... نذر فرزند در راه توحید و یکتایی خدایی که همه چیز از اوست ...


پس

حضرت مولی

میشود فرزندانمان را نذر شما کنیم تا اگر یک قدم در راه شما برداشته باشیم آن فرزند بیاید که یک قدم ما را ولو شده یک نیم قدم بیشتر ادامه دهد و خداست که تربیت و سعادت چنین فرزندی را عهده دار میشود ...


رجوع شود به آیات ابتدایی سوره ی مریم

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی بیست و نهم: حُرمَت

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ

حرمتِ بزرگتر را نگه داشتن، سخت است آقا. این را به صراحت و قطعیت عرض میکنم.


سلام حضرتِ بزرگتر

فکر میکنم ضرب المثلِ معروفِ: "در جوانی پاک بودن، شیوه ی پیغمبری ست؛ ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار" مربوط به همین حرمت نگه داری هاست. سخت است بینِ زردِ قناری و قرمزِ سیر، آن یکی که بیشتر دوست داری را کنار بگذاری و آن دیگری که بزرگتر انتخاب کرده را برداری که حرمت نگه داشته باشی و این کنار گذاشتن ها در جوانی بسیار بسیار بسیار سخت تر است از پیری.


سخت است بخواهی اینجا بنشینی و او جای دیگری نشانت دهد و بخاطرِ احترامش قبول کنی. سخت است غذای کم نمک پختن، سخت است نوشابه و چیپس و پفک را از دمِ دستِ بزرگترها دور کردن و در عین حال بی احترامی نکردن. سخت است تکه شکسته های دلت را از رویِ زمین برداری و جمع کنی و با خودت بگویی: "پیر شدن دیگه تقصیری ندارن". برنامه هایت بهم میریزد، آرزوهایت جابجا میشود، قرارهایت دیر میشود و رسیدن هایت ختم به نرسیدن، ولی باید احترامِ بزرگتر را نگه داشت. حرمت نگه داشتن انصافاً سخت است آقا؛ اما از این هم سخت تر میدانید چیست؟ تماشایِ نمایشِ بی حرمتیِ کوچکترها به بزرگترها و مهر بر دهان زدن از سرِ اجبار و سکوت کردن. این از اولی هم سخت تر است.


و ما این روزها بازیگرِ نقش های سختِ این آفرینشِ پیچیده ی بی حد و مرزیم.


دلبرا

ترسم این است بیایی و باشم و عادت به حرمت شکنی آنقدر عرف شده باشد که با چشم های غرقِ گناه، نگاهتان کنم. از این روست که دعایِ همیشه ام حیات در زمانه ی ظهورِ شما به شرطِ کوری ست وگرنه من کجا و دیدنِ رویِ یوسفِ زهرا...

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی بیست و هشتم: زشت و زیبا

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۴ ب.ظ

تا امشب برایم غیر قابل فهم بود که امام امتی بنشیند و مدام به گریه و زاری باشد از حال امتش، به خیالم امام باید مدام و مدام در حرکت و رشد و تکاپو میبود و شادی همه ی وجودش را در بر میگرفت و غم هیچ راهی به صورت و سیرتش نداشت، امشب اما ورق برگشت.


وقتی یک نفر از ما آدم های عادی میتواند در یک لحظه از شادی و شور و شعف محض به اشک روان برسد بعد از دیدن حال و اوضاع زندگی دیگری، شما چطور میتوانید حال ما را ببینید و شاد باشید؟ 


حضرت زیبا

برای چشم زیبا بین دیدن زشتی درد است، زهر است، هلاکت است ... و برای چشمی که خود صاحب زیبایی ست ... بگذار نگویم که زشتی ...

قشنگ آنجاست که زشتی و زیبایی ترازوهای ما با شما فرق دارد ، زشت ما قلت در چشم دیگران است و زشت شما قلت در وجود خود ... و چه سخت است که ما خودمان را برای دیگران باد میکنیم و باد میکنیم و باد میکنیم و ... برای خودمان پوچ.


حضرت کثرت

زیبایی حقیقی زیبایی روحی ست که بتواند خودش را و دنیایش را در دل زباله دانی دون دنیای بی مقدار چنان بیاراید که همگان دنیا را بخاطر او بخواهند و زشتی حقیقی اینکه آنقدر خودت را غرق در چه کرد چه کنم چه کرد چه کنم های دنیا کنی که از خودت هیچ باقی نگذاری، حتی قطره آبی روی تکه سنگی ...


و هنوز معتقدم، اعتیاد به اینکه "نماز صبحم قضا شد پس از دایره دوست داران آقا پرت شدم بیرون" توهین به ساحت عظیم و مقدس شماست، کدورتی بین ما و شما اگر باشد -که قسم میخورم نیست- از کثرت کمبودهای ماست برای خودمان اگرنه شما عظیم ترید از توقع از ما.

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی بیست و هفتم: دردمندی

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ب.ظ

آدم های زیادی رویِ کره ی زمین زندگی میکنند که هر کدام به نوعی با مشکل و زجر و سختی روبرو هستند، آدم هایی که هر یک از چیزی رنج میبرند، از پایین بودنِ مدلِ گوشی نسبت به آخرین مدلِ عرضه شده بگیییییر تا رنجِ بی پدری، انگار که درد جان مایه ی اصلیِ زندگی ست. نباشد باید سرت را بگذاری بمیری. من شخصا به این دردهای گاه و بیگاه میگویم نعمت، دوستشان دارم، بهم میفهماند هنوز امیدی هست، امیدِ اینکه سرم را بلند کنم، صدا کنم، رویِ دیگرِ منفی گرایانه ای هم دارد که چون همیشه ازش فراری بوده ام نمیگویم.


حضرتِ آقا

در این دنیای درد و درد و درد، آدمِ بی درد هم هست. بله من قاطعانه میگویم که هست. کسی که توانسته باشد با دردِ بی پدری و بی مادری و بی پولی و بی مهری و تهمت و افترا و بدبینی و ... بسازد، دیگر درد ندارد، یک آینه ی دق است مقابلِ چشم های دنیا، آینه ی دقی که اجازه نمیدهد دنیا آبِ خوش از گلو پایین ببرد چون این آدم دقیقاً همان آدمی ست که دنبالِ درد می دود.

میگردد را درد را پیدا کند. در پستو خانه های پایینِ شهر، یا اَبَرخانه های بالای شهر، دنبالِ درد میگردد، دنبالِ بغضی که شانه بخواهد، دستی که همراهی بخواهد، چشمی که به راه باشد.

در این میانه درد فقط بی پولی و بی پدری و ... نیست، درد گاهی داشتنِ همه چیز است، گاهی نفهمیدنِ راه، گاهی ندانستنِ مقصد، گاهی بلد نبودنِ یک فرمولِ ساده ی خوش خلقی برای ورود به خانه. درد شکل های مختلفی دارد و خوشبخت آن کسی که بهترین و زیباترین را برایِ خودش برگزیده باشد.


بابا جان

روزهای روز فکر میکنم این صبرِ بر نبودنِ شما، این گریه ها و زاری ها، این "این جمعه هم نیامدی"ها، آیا واقعا درد است؟ این دردی ست که شایسته ی خریدن باشد؟ من اگر در خانه بنشینم و مشغولِ امورات باشم و مهمان که بیاید و عید را تبریک بگوید تویِ صورتش براق شوم که کدام عید؟ وقتی آقا نیست ... شما را خوش میاید؟ آدابِ مهمان نوازی ست؟ آدابِ مسلمانی ست؟ امام صادق که آن همه در شوقِ بودنِ در زمانه ی انتظارِ شما حرف زده میخواسته در زمانه ی حالا بنشیند یک گوشه و بگرید و هر جا که رفت اشکِ حسرت بریزد و حالِ خوبِ بقیه را خراب کند که من منتظرم؟!!

انتظارِ آمدنِ بهاری چون شما برای من یکی انقدر تلخ نیست. شما که همیشه هستید آقا، چه حاجت به دیدنِ رخِ مهدیِ زهرا و سنجیدنِ اینکه این صورت با آن روایات جور درمیاید یا نه ؟

ترسم این است این همه غمِ انتظار، غمِ دیدنِ خال هاشمی و روی مه جبین باشد، نه بقیة الله ...

  • انارماهی : )