چهارشنبه ی سی و دوم : اجل
سلام حضرتِ بابا
برای ما آدم های زمینیِ این روزگارِ سخت ابن الوقت بودن حکم آب را دارد برای حیات. یعنی اگر که بخواهیم نیازهای انسانِ امروز را بسته به مقتضایِ روزگارش بنویسیم بی تردید یکی از ابتدایی ترین نیازها و حیاتی ترینِ نیازها همین ابن الوقت بودن است. یعنی استفاده ی از زمان، یعنی فرصت طلبی به معنایِ تامِ کلمه. یعنی که اجل را شناختن و از دست ندادن. در عجبم از ما مردمِ مشهور به آخرالزمان که چطور با وجودِ این همه اهمیتِ زمان ، گاهی میسپاریمش به آینده و با جمله ی الان وقتش نیست، آمادگی اش نیست، و نیست و نیست و نیست های دیگر زمان از دست میدهیم و همه چیز را به آینده ای میسپاریم که انتهایش بر هیچ کس معلوم و مشخص نیست.
چه کسی تضمین میکند کاری را که امروز از لذتِ انجامش گذشتی فردا بتوانی؟ هیچ.
دنیایی که بر اساسِ اجل ساخته شده و از ابتدایش مدام گفته شده که آن را پایانی ست نامعلوم چه تضمینی دارد برای فرجامِ این همه کارِ ناتمام؟
حضرتِ نور
این روزها زمان اهمیتِ ویژه ای یافته. انگار انسان از هر مرحله از زندگی که میخواهد وارد مرحله ی بعد شود ترس برش میدارد. ترسِ زمانِ از دست رفته. مثلا یک هفته مانده به تولد جدید به این فکر میکند که سالِ قبل ر ا چه کرد و میخواهد همه ی آنچه نکرده را در همان یک هفته جبران کند ولی مگر میشود جز با استعانت از درگاهِ ملکوتیِ خداوند و جز به استمرار بر امری آن را جبران کرد؟ و ما آدمیانِ آخرالزمان مستمریم بر عقب انداختن. مستمریم بر از دست دادن، مستمریم بر فردا را به جای امروز غنیمت شمردن. عجیب مردمی هستیم ما.
نمیدانم چه کنم. زمان این روزها بیشتر از همیشه برایم مهم شده. یک روز، دو روز، یک ساعت، دو ساعت، از دست که میرود آه از نهادم بلند میشود. گرچه به عادتِ روزگارِ خویش غمی نمیخورم ولی همین کلافگیِ تازه راه یافته هم غنیمتی ست. زمان را نباید از دست داد و بر از دست دادنش استمرار ورزید.
اجلِ روزگارِ تلخِ زهرآلودِ پر کینِ ما شمایید. من، خسته شده ام از این همه کین و رنج و تحقیر و خواریِ روزگارِ بی شما. ...