نامه های چهارشنبه

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

چهارشنبه ی چهل و چهارم: سادگی

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۳۵ ق.ظ

سلام حضرتِ بابا


وقتی ترجمه ی دعاهایِ مادرتان صدیقه ی طاهره را میخوانم، برایم عجیب میشود که خدای ایشان چقدر ساده است، چقدر نزدیک است، چقدر لطیف است و چقدر دمِ دست و همه فهم و همه گیر. سادگی معنایِ زیبایی ست برای دعاهای مادرتان که خدا را در عینِ سادگی می خواند.

انگارکن داستانِ موسی و شبان باشد، تو کجایی تا شوم من چاکرت؟ .. و این سادگی در عین به عینِ کلمات جاری ست، و ما چه سخت کرده ایم همچین خدایِ ساده ای را.


آقاجان

حس میکنم سادگیِ در ارتباط با خدا از مقاماتِ زنانه است. لطافت زنان است که می تواند چنین پررنگ و چنین ساده و آرام خدای خویش را بخواند و طلبِ حاجت کند. مثلِ خواستنِ نمکِ سفره، که این روزها ما به سخره اش گرفته ایم. نمی دانم شما با خدایِ خود چطور صحبت می کنید و آیا در زمانه ی پس از شما خواهند بود کسانی که ادعیه ی شما را جمع آوری کنند یا نه ، ولی نمیدانم امامی که هم از جنسِ الکترونیک و بخار و دود و ترافیک است و هم از جنس مزارع سرسبز و درختانِ تنومند، چطور خدایِ خویش را می خواند. شاید خیلی ساده تر از ساده و شاید تا آن روز کلمه ای یافته باشند ساده تر از ساده و نویسنده ای باشد که بر شرحِ ادعیه ی شما آن کلمه را به کار برد.


تا آن روز بر ما چه خواهد گذشت و شما برای ما چطور دعا خواهید کرد، خدا داند. اما ادعیه ی شما باید تمامیت داشته باشد، طوری که هم منِ دنیای مجازی و صفر و یک بفهمم و هم کودکانِ دورترین روستاهای هنوز از برق و گاز محروم مانده.


حضرتِ نور

خیلی دلم می خواست صدایتان را بشنوم ... صدایتان را موقع خواندنِ خدا، که بدانم خدایِ ما سرخوشانِ مستِ دل از دست داده را چطور می خوانید که هنوز هم که هنوز است در امانیم از خشمِ عظیمش میانِ این همه گناه و این همه تزویر و این همه ...


میانِ کلماتتان التماسِ دعا حضرتِ ساده .


  • انارماهی : )

چهارشنبه ی چهل و سوم: امان

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ب.ظ

و امان

امان از لحظه هایی که شما به نظاره ایستاده اید و ما غافلانه زندگی را مردگی میکنیم.


سلام حضرتِ امانت

به راستی که خوش امانت دارانی نیستیم، ما که نمیدانیم و نفهمیده ایم شما را چرا و چطور و چگونه به انتظار ایستاده ایم. ما که نمیدانیم چه نعمتی از دست داده ایم. ما که نمیدانیم از چه محروم گشته ایم. ما که وارثانِ انتظاری هستیم از پیشینیان به ارث برده که بیمِ آن داریم هرگز شیرفهمِ بودنتان نشویم و این وجهِ مشترکِ ما با همان قبایل پیشین است، بیم، بیمِ امانت نداری، بیمِ امانت داری، بیمِ دیدار.

به راستی که در روزگاری که شما هستید و نیستید، همه چیز امانت است، چشم و گوش و دهان و دندان و قلب و مغز و هرآنچه هست امانت هایی ست در دستِ انسان که باید حفظ شود، ما حافظانِ امانت هایی هستیم که باید مطابق فطرت حفظشان کرد تا شاید لحظه ی دیدار فرارسد و شاید ...


به راستی که این روزها میترسم آقا

از اینکه من هم مثل پیشینیان، من هم مثلِ آنان باشم که یک سال و دوسال و سیصد سال و هزار سال پیش بودند و نوشتند و گفتند و به انتظار نشستند و ایستادند و مرگ امانشان نداد ...


و امان ، امان از مرگِ لحظه ایِ زندگی که شما ما را به نظاره ایستاده اید و این ماییم که خود را میکُشیم و میکُشیم و میکُشیم بی توجه به آنکه این نبخشیدن ها و تندی ها و کینه ها و سخت گرفتن ها، پرده ها را ضخیم تر میکند و لحظه ی دیدار را کشدار تر ...


و امان از روزگارِ امانت داری ما ...

  • انارماهی : )

چهارشنبه ی چهل و دوم: مادر

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ب.ظ

شاید بی مناسبت نباشد که شما را، مادر هم بنامم.

سلام حضرتِ مادر


...

و بعد از این سلام یک سکوت طولانی و یک نگاهِ تا ابد، به موجودیتی که قدرتمندترین و در عین حال ناتوان ترین حاضرِ این سیاره ی خاکی ست. مادر بودن دنیای عجیب و غریبی ست آقا. همواره مقابلِ جمله ی "مادر نشده ای تا بفهمی ..." گارد گرفته ام و حالا که از زاویه ای دیگر به این جمله ی ساده نگاه میکنم میبینم که "مادر" همین واژه ی چهار حرفی، چقدر فهم و درک می خواهد.


مادر

آبستنِ هزار دردی که از تمامِ آنها با خبر است و بی خبر است، تواناست و ناتوان است، می داند و خود را به نادانی میزند، دستانش باز است و باید توکل کند و به دیگری بسپارد و چه سخت است مادر بودن. نه از آن حیث که دیگری را در خود پرورانده و نمیتواند از آن دل بکند، نه از بابتِ دلشوره ها نه از جهت دلبستگی ها، نه ، هیچ کدامِ اینها نه که اگر بخواهیم مادر را در اینها خلاصه کنیم ظلم کرده ایم.


مادر بودن از آن جهت که در اوج توانایی و زیبایی و قدرتِ جوانی چونان پیرانِ کمر خم کرده درد و رنجی را تحمل می کنی که تا آن زمان بی سابقه بوده، مادر بودن، از آن جهت که موجودی در تو در حالِ پرورده شدن است و تو مراقبِ ایستادن و نشستن و بلند شدن و خوردن و خوابیدنت هستی و هر لحظه خیالت نمیتواند راحت باشد که همه چیز خوب است، نمیتوانی راحت باشی از این که تمامِ وظیفه ات را به کمال انجام دادی، پروردن و ساختنِ موجودی که او را نمیبینی، صدایش را نمی شنوی و از لحظه لحظه ی بودنش خبر نداری ، اصلا شبیه به آزمایش های فیزیک و شیمی نیست، اصلا شبیه به ساختن یک دستگاهِ مکانیکی یا فرمولِ ریاضی نیست. موجودی در تو شکل می گیرد که هست و نیست و تو همراهِ با او هستی و نیستی.


مادر

انگار شخص ثالثی که ایستاده تا اختیار یک انسانِ دیگر و ربوبیتِ یک خدایِ دیگر را در تقابلِ با هم نگاه کند، تجربه کند، ببیند، اشک بریزد و تنها و تنها و تنها کاری که از دستش بر میاید توکل باشد به خدای خودش و وای از خدای مادرها، خدای مادرها، خدای مادرها که بیشتر از مادر بودنِ همه ی مادرها خداست.

می بینید حضرتِ آقا

از این حیث شما مادر ما هم هستید. مادری که ایستاده، رنج و درد و چموشی و اضطرارنافهمیِ فرزندِ خویش می بیند و ایستاده به دعا و استغفار و توکل که خدایا این نافهم فرزندانِ مرا ببخش و بیامرز و زیرِ سایه ی مهر و رحمتت کن و از سرِ تقصیراتِ آنان بگذر و به آنان برکت و رحمانیتِ عطا کن.


و امان

امان از فعلِ سختِ مادر بودن.


  • انارماهی : )